September 17, 2005
درد در رگانم

من: سلام
دختر: سلام، کم پیدایی!
من: از تو خبری نیست، اومدی ایران ؟
دختر: آره دوهفته ای بودم
من: چرا به من خبر ندادی ببینمت ؟
دختر: همه اش درگیر کارای دادگاه بودم
من: چه بد، چی شد از آخر؟ تموم شد ؟
دختر: آره، راحت شدم از دستش
من: مهریه هم داشتی حتما، گرفتی ؟
دختر: آره داشتم، سه شاخه نبات بود. بخشیدم.
من: _ بغضم را فرو می دم _ سکوت
دختر: سکوت


http://www.dreamlandblog.com/2005/09/17/p/02,07,55/