من از نهایت درد حرف می زنم
از انتهای سکوت
من از سوی دلی سخن می گویم
که این بهت عمیق
در دیواره های کوچکش نمی گنجد
من از کودکی سخن می گویم
که آخرین فریاد های مادرش
زیر دیوار سنگین
هنوز در گوشش
می پیچد
آرام
آرام
...
...
من از انسان هایی سخن می گویم
که در این وسعت بی انتها
یتیم مانده اند
بی هیچ امیدی
بی هیچ آرزویی در دل
خودشان اما هنوز بی خبر
بی خبر از پدری که
زیر آوار غم
گم شد و به نهایت سفر کرد
کاش
کاش می توانستم
قلبم را
از سینه بدر آورم
هدیه دهم
به کودک خفته در بغض
کاش می توانستم
...
...