ممنونم دوست خوبم. که آغوش گشودی و مرا به رویاهای تار و دست نیافتنی ام بردی. ممنونم که با آغوشت، روزه ی بی سحری ات را، با من باز کردی به ساعت سه ظهر. که خودت را و مرا به آسمان ها بردی و روی ابرها با هم دویدیم. ممنونم که زیر جار بلند ابر با موهای خیس ایستادیم تا باران دوستی صورتمان را بپوشاند. راستی با دهان باز بدنبال قطره ها دویدن چه لذتی داشت. ممنونم که ثانیه های بی نشان ات را با من نشان دار کردی. ممنونم که هر دقیقه که گذشت از هم آغوشی مان چون تیرهای برق کنار جاده _ با سرعت _ از بدرقه اش لذت بردیم . ممنونم که هستی تا بتوانم نامت را به خط نستعلیق در دفتر دلم ثبت کنم. راستی تا کنون چیدن سپیده دم شاملو را در آغوش هیچ یاری گوش نداده بودم. ممنونم که نشان دادی آغوش بی دریغ ات برایم آرزویی محال نیست.