برون کای عزیز: خوشحال هستم که چیزی نوشتی که همه ی ما را به فکر انداخت که جایگاه کلمه ی فمینیزم را مشخص کنیم. اما قبل از هر چیز باید ببینیم نوشته ی تو نقد بود یا ناسزا؟ تلنگری بود یا ریشخند؟
آنجا که می گویی: ترشیده باشید. این هم از نکات مهم فمینیست بودن است. هیچ کس خواستگاری شما نمیآید اما وانمود میکنید که روزی 3 تا خواستگار دارید. آیا به نظرت این نقد است یا ناسزا؟ یا جایی که می گویی: صبح به صبح برای گریم خودتان از وسایل زیر بهره ببرید: آهک:500 گرم. ماله: 2 عدد . بیکینگ پودر: 6 پاکت بزرگ. گچ:3 گونی . رژ: 4 قاشق چایخوری. خط چشم رنده شده: به مقدار لازم. آیا باز هم عقیده داری انتقاد کردی؟
مهدی خلجی راست می گويد که جامعه تا وقتی نهادهای مدرن نداشته باشد هر قدر هم افراد مدرن در آن بسيار شود مدرن نخواهد شد. و ما هنوز مدرن نشده ایم. این را باید باور کنیم. حتا در همین دنیای مجازی درست مثل همان راننده هایی که بعد از تصادف بر سر و کول هم می پرند برای هم نامه نگاری در کوبیدن طرف مقابل می کنیم. هنوز نمی دانیم باید از این آزادی مجازی چگونه استفاده کنیم؟ همین آزادی کوتاه که عمرش تا زمان آنلاین بودن ماست و وقتی از دنیای مجازی قطع ارتباط می کنیم به شهر خاکستری و استرس زده ی خودمان بر می گردیم. و شاید از بس در این شهر زندگی کرده ایم دیگر برایمان دنیای مجازی هم حکم همین شهر را دارد. به جای اینکه دلیل بیاوریم و منطق خوش در زبان بگیریم سعی می کنیم آنچنان بنویسیم که طرف مقابل مبهوت نثر ما شود. در اثر این تند روی ها هم مسلمن عده ای دورمان را می گیرند و تشویق می کنند درست مثل دعواهای مدرسه.
اما منطق چیز دیگری است. در نوشته ای منطقی باید با مدرک سخن بگویی. نباید حرفی بزنی که در آن توهین به طرف مقابلت باشد. نباید تند بروی. از کجا معلوم حق با تو باشد شاید مدارکت کافی برای صدور رای به نام تو نبود.
در نوشته ی جدیدت گفته ای: اصولا بحث بر سر فمینیست بودن یا نبودن و بعضی موضعگیریهای جدید بعضی از این دوستان مونث و در صدر جدول دوستان مذکر تئوریسن آنها، پروژه جدیدی ست که هیچکس نمیداند در پشت پرده آن چه میگذرد
کدام پشت پرده؟ کدام پروژه؟ یاد سخنرانی های حکومتی و ساختن دشمن خیالی برای قدری طولانی تر کردن طول عمرشان می افتم. آیا بر این گمانی که پروژه ای در کار است و عده ای بسیج شده اند تا انقلابی در بلاگستان بکنند و یا شاید تظاهرات خیابانی؟ باور کن خبری نیست. ما همه قربانی هستیم. هم تو و هم دوستان فمینیست مان. هم ما که بهت زده کلمات رد و بدل شده ی شما را می نگریم با تعجب. ما قربانی زندگی در جهان سوم هستیم. ما قربانی دوران گذار لعنتی هستیم که عمرمان شاید قد ندهد پایانش را ببینیم. ما قربانی سال های تهمت و افترا هستیم. سال های برنامه هایی مثل هویت و شاید متن تو از نظر من خیلی شبیه به هویت نویسان باشد.
گفته ای: میدانید دستور فیلترینگ را چه کسی میدهد؟ کمیته تشخیص فیلترینگ را اگر بگویم از همین دوستان وبلاگنویس ما تشکیل شده است...باورتان میشود؟
چقدر این نوشته شبیه برنامه ی هویت است. راستی چه شباهتی بین این نتیجه گیری و تاخت و تاز به فمینیست ها وجود دارد؟ چرا حالا که به قول تو عده ای از دوستان بلاگر ما دست نشانده های حکومت اند باید به فمینیست ها پاسخ دندان شکن داد؟ چرا این اختلاف ها را در بلاگستان دامن می زنید؟
قبل از تو به یاد دارم دعواهای حسن آقا و حسین درخشان را که هر دویشان آنچنان بر هم می تاختند که گویا دشمنی دیرینه اند. جالب آنکه هر دو هم برای مبارزه با فیلترینگ جمهوری اسلامی برنامه داشتند. ظاهرن هدفشان یکی بود اما اختلاف راهشان وادارشان می کرد به هم ناسزا بگویند. هیچ کدام از ناسزاهای آنها برای بلاگستان نان و آب نشد. فیلترینگ روز به روز شدید تر شد و حکومت چیان هم از همین اختلافات خوب استفاده می کردند. تا اینکه درخشان پیشنهاد داد برای سال جدید 84 با حسن آقا و پن لاگی ها آشتی کند و نمی دانم پس از آن رابطه شان چگونه شد.
می خواهم بدانم هدف تو از اینگونه نوشتن چیست؟ درد جامعه ی ما همین کلمات است؟ بغض دیگری نداریم تا به بهانه ای بترکانیم اش؟ باید به هم بپریم چون هستیم؟
سرگذشت شهرنوش پارسی پور را خواندم. کامل. او هم مثل تو مثلن با فمینیست نماها اینگونه بر خورد می کرد؟ یا احتمالن آنها را تشویق می کرد و راه درست را نشان شان می داد؟ تا کنون در نوشته های افراد مختلف چگونه افرادی را دیده ای که ادبیاتی مثل نوشته ی تو را انتخاب کنند در بیان اهدافشان؟ و چه کسانی با صبر و حوصله و متانت آنچنان متین پاسخ داده اند که جای شبه ای نمانده؟
و اما فمینیست ها:
ما ایرانی ها قربانی کلمه ایم. زود هم برای خودمان صفتی می سازیم و هم برای طرف مقابل انگ. اگر بگوییم اصلاح طلبیم تمام حزب های دیگر دنبال بهانه گیری از ما هستند. اگر بگوییم سلطنت طلب به همانگونه.
عباس معروفی می گوید: حالا قبيله ها حرف می زنند؛ قبيله کمونيستی، قبيله کارگری، قبيله بازاری، قبيله سلطنتی، قبيله فمنيستی، قبيله اصلاح طلبی، قبيله مؤتلفه اسلامی و هرکدام هم در انواع و اقسام گوناگون، پراکنده بر اين خاک پهناور. و همه هم مدعی حقيقت و برتری. و همه شان در بسياری چيزها منافع و انديشه مشترک می يابند، جز يک چيز که نامش ايران است و وطن ماست.
و چه راست می گوید. همه در گیر اسم مان هستیم فارغ از هدفمان که ایران باشد. یکی می شود فمینیست، یکی ضد فمینیست، یکی حاجی بازاری، یکی روشنفکرنما، یکی اصلاح طلب، یکی راستی. هیچ کدام هم به چیزی جز منفعت گروه خودش نمی اندیشد. درد ما جهان سومی ها همین است. همین تک روی ها. همین انگ زدن ها. آنقدر باید به همین کار مشغول باشیم تا کسانی فرصت کنند 27 سال بر زمین ما گوی حکومت برانند.
برای همین است من جزو همه هستم و نیستم. هیچ صفتی انتخاب نکردم. دنبال حقیقت بوده ام چه در مشت مصباح یزدی باشد و چه در مشت فرح پهلوی، چه در دست خاتمی و یا جمهوری خواهان در تبعید. حقیقت جزئی از همه ی اینهاست و هیچ کدام نیست. حقیقت وجود محض دیگری است در جایی دیگر. باید به دنبالش رویم نه با این انگ ها که 27 سال است در راه مانده ایم.
به گمانم گروه فمینیست عزیز بلاگستان باید اهدافش را مشخص کند. در قاب کند بزند بالای بلاگش. باید مشخص شود آیا فمینیست ها دنبال برتری حقوق شان بر مردها هستند یا برابری؟ دنبال جامعه ی بدون مرد هستند یا جامعه ای با مردان حرف گوش کن؟ آنطور که از کلمه ی فمینیست برداشت می شود دست و پای پیروان اش را در انتخاب راهی نزدیک تر به حقیقت می بندد. چرا باید خودمان را به صفتی مشخص کنیم؟ چرا وقتی می توانیم از انسان و انسانیت دفاع کنیم آن را محدود به نام فمینیزم کنیم؟ چرا زمانی که در قرن 21 ام دنیا پست مدرنیسم و پست فمینیزم را تجربه می کند ما هنوز در کلاف به هم پیچیده ی نام گروه هایمان به هم بپریم؟ با اینکه می دانیم حقیقت چیز دیگری است. حقیقت نزد هیچ کدام از ما به صورت صد در صد نیست. حتی همین نوشته شاید کاملن در اشتباه باشد. شجاعت اینست که بدانی عقل کل نیستی و برای دیگران هم نسخه ی زندگی نپیچی.
پ.ن. امیدوارم هیچ کدام از دوستان خوبم از نوشته ی من ناراحت نشوند که سعی کردم بی طرفانه بین شان به قضاوت بنشینم.