November 02, 2005
درد دل

اگر حال مرا بپرسید این روزها بد نیستم اما خوب هم نیستم. یک حالتی که نمی دانم چه بنامم اش. گاهی وقت ها خوبم به لطف دوستان مهربان. گاهی اوقات هم باز دلم بی طاقت می شود.
هر روزه نوشتن دارد برایم سخت می شود با اینکه دوست دارم هر روز در سرزمین رویایی مطلب جدید بگذارم اما نمی دانید و شاید نتوانید تصور کنید از اینجا بلاگ نوشتن چقدر سخت است. سرعت بسیار پایین و اعصاب خرد کن. مثل دویدن در آب می ماند وبگردی در ایران. کند، آزار دهنده و گاهی هم همان صفحه ی معروف ورود ممنوع.
خط های ADSL هم آمده اند اما هنوز آنقدر قیمت دارند که برای من اقتصادی نباشند. خلاصه هر جا که هستید و با سرعت بالا به اینترنت وصل می شوید یادی هم از ما یوزرهای دیال آپ با سرعت های احمقانه بکنید. دیگر خسته شده ام از بس بلاگ های دوستانم را باز می کنم و دیس کانکت می شوم تا بخوانم شان و باز وصل می شوم و عده ای دیگر را می خوانم.
کتاب خانوم هنوز در صفحه ی 150 مانده. نمی دانم چرا از وقتی بلاگ خوان شده ام نمی توانم پای کتابی بنشینم. با اینکه می دانم دارم اشتباه می کنم اما شاید تقصیر دوستان بلاگر باشد که تند تند آپدیت می کنند و ما را از کتاب دور کرده اند. نمی دانم همه مثل من هستند یا فقط من اینطور شده ام.
با همین سرعت قطره چکانی اینترنت داخل ایران کماکان تنها در مواقعی که آنلاین هستم احساس آزادی می کنم و موقع دیس کانکت شدن احساس بدی دارم.
تصمیم دارم هر از چند گاهی برایتان روزمره هم بنویسم. اینطور لاگیدن هم شیرینی خاص خودش را دارد. راستی سرزمین رویایی هم احساس جالبی را در من ایجاد می کند. مطالبش همانطور هستند که همیشه دوست داشته ام. احساس و دل در آنها حرف اول را می زند. گاهی هم البته عقل یقینن. گاهی که به صفحه ی بلاگ نگاه می کنم با خودم فکر می کنم که خیلی دوستش دارم. شاید چند سال دیگر خواندن این سطور مرا به یاد آورد که در این روزها چه احساسی داشته ام. خوشحالم که سرزمین رویایی در دل خیلی ها جا باز کرده. ای میل هایتان را آرام باز می کنم، می دانم در آنها دلی پیچیده است.


http://www.dreamlandblog.com/2005/11/02/p/01,41,04/