مداد سفید دلگیر است. حق هم دارد. اگر من هم جای او بودم با کسانی که نوشته های من را بر می دارند و بدون اجازه در بلاگشان می گذارند همین رفتار را داشتم چه بسا بدتر.
خب دیگر این بلاگستان هفتصد هزار بلاگ دارد. چه کسی می فهمد شما این نوشته تان را از کدام یک از اینها دزدیده اید؟ دزدان محترم هم با همین خیال، راحت برای خودشان به تولید اندیشه و شعر ناب مشغول بوده اند و شاید فکر نمی کرده اند که با جستجوی یک جمله از نوشته های قبلی مداد سفید در گوگل دست بلاگشان رو می شود.
دزد به شخص یا اشخاصی گفته می شود که با نادیده گرفتن حق تملک فردی بر اموالش آنها را تصاحب کنند. حال این اموال می تواند یک فکر یا طرح یک نمایشنامه باشد یا وسیله ای، قطعه ای موسیقی یا حتی نوشته ای از یک بلاگ.
نویسنده ی نه چندان محترم بلاگ پرواز در مه در تاریخ دوشنبه 14 شهریور متنی را لطف کرده اند و بدون اجازه و حتی بردن اسمی از بلاگ مداد سفید از متن: هفت روایت کوتاه و یک فنجان چای تلخ... دزدیده اند.
اما موضوع به همین جا ختم نمی شود. مداد سفید مثل گنجی می ماند ، هر کس در آرزوی نوشتن متنی با ذوق و احساس است و خود توان آن را ندارد دستبردی به آنجا می زند.
نمونه ی دیگر: نویسنده ی بلاگ زخم ... در تاریخ 20 شهریور دقیقن همان نوشته ی مداد سفید را که یک روز قبل در بلاگش نوشته بود به نام: سه روایت جا مانده در باران... در زخمشان کپی کرده اند. نویسنده ی نه چندان محترم آنقدر ناشیانه عمل کرده اند که حتا آخرین جمله ی مداد سفید را که خطاب به دزدان قبلی بوده و نوشته: اگر که یک بار دیگر اعتراض کنم، فریادی از سر درد بکشم یا که مشت شکایت بر در بسته ی خانه هایتان بکوبم، باز هم محکومم می کنید؟ شما را به خدا، یادگار عزیز روزگار گذشته ام را این چنین از من نگیرید... بدون توجه به معنی اش که با کسانی چون خود او بوده در انتهای نوشته اش آورده !!
مداد سفید می گوید: تنها روی سخنم با آن بی حوصله نشخوارگرانِ دریوزه گرِ وامانده است که با تمام معلق وارو زدن هایشان و با تمام آب و رنگی که صرف بزک آثار دیگران می کنند هیچ گاه رنج راه دشوار اندیشیدن را بر خود هموار نکرده اند و در واقع تمام مسیر رفته ی دیگر مردمان را با دستپاچه گی چریده اند... و چه راست می گوید.
به گمانم باید با این کار زشت در بلاگستان شدیدن برخورد کرد تا کسانی که به لطف اندیشه ی دیگران برای خودشان دفتر و دستکی راه انداخته اند حساب کار دستشان بیاید. به مداد سفید می گویم چرا آرشیوات را برداشته ای؟ می گوید: از ترس همین دوستان محترم که مطلب برمی داشتند و کپی می کردند. به تذکرهای من هم توجهی نمی کردند. این دو نمونه ای هم که برای من فرستاد مشتی از خروارها نوشته ای بود که از او به سرقت برده بودند.
به گمانم اگر بلاگستان بخواهد قانون کپی رایت نداشته باشد و هر کس از راه می آید شروع کند به کپی کردن بدون در نظر گرفتن حق نویسنده ی مطلب دچار هرج و مرج خواهد شد. دیگر کسی مطمئن نخواهد بود این متنی که امروز در بلاگش می گذارد فردا از کجا سر در خواهد آورد. شاید آقایان و خانم های نه چندان محترم دزد فکر کرده اند اینجا گوشه ی خیابان است و نوشته های بلاگ های فارسی هم همان فیلم های روی پرده ی سینماهای دنیا که با کمترین قیمتی کپی های دسته چندمشان را بخرند و لذت اش را ببرند.
نه! اشتباه کرده اند. نخواهیم گذاشت بر سر بلاگستان هم همان بلایی را بیاورند که این روزها در گوشه ی خیابان نظاره گرش هستیم. بلاگ ها، نوشته ها، احساس ها، شعرها، مقاله ها، اینجا صاحب دارند. حداقل اجازه ای ، یا حتی بردن نامی به رسم احترام به صاحب آن اندیشه که وقتش را گذاشته و روی آن جمله های زیبا ساعتی کار کرده است تا اینطور به دل بنشیند.
نه! نخواهیم گذاشت. حداقل من زیر بار این کار زشت نخواهم رفت و هر زمانی که ببینم نمونه ی چنین کاری را، در همین صفحه خواهم نوشت تا وظیفه ام را نسبت به اندیشه ی نویسنده ی آن متن انجام داده باشم. از تمام دوستان عزیزم هم می خواهم نسبت به این موضوع حساس باشند.