Send   Print

بوی عیدی
بوی توپ
بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو
بوی یاس جا نماز سفره‌ی مادربزرگ

با اینا زمستون و سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده‌ی لای کتاب

با اینا زمستون و سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

فکر قاشق‌زدن دختر ناز چشم‌سیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه‌ها

با اینا زمستون و سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک‌شده لای کتاب

با اینا زمستون و سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم‌شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی

با اینا زمستون و سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم
با اینا بهارو باور می‌کنم !


ترانه: شهیار قنبری
آهنگساز: اسفندیار منفردزاده
خواننده: فرهاد
+ گوش کنید

نوروزتان مبارک

Send   Print

شکوفه‌ها بی‌قرارند
ابرها منتظرند
تنگ‌های بلور می‌خندند
ماهی‌ها می‌رقصند
سبزه‌ها به رستن‌های جاودانه
می‌اندیشند
به بهار، به رویش، به تکامل
به سال بی‌خزان

پ.ن. عمونوروز با عصایش درختان را از خواب زمستانی بیدار می‌کند. صدایش را می‌شنوید؟

Send   Print

ما همونیم
که می تونیم
پشت بوم آفتابو با شبنم آبپاشی کنیم
ما رو دست کم نگیر

ما همونیم
که می تونیم
کف اقیانوسو با رنگین کمون کاشی کنیم
ما رو دست کم نگیر

خواب گل سرشار عطر
سرخ قصه های ماست
رو تن ستاره مهر
آبی رویای ماست
سر وعده گاه ریتم و رقص و روشنی
جای ترس، نه
جای شک، نه
جای تو، نه
جای ماست

ما رو دست کم نگیر که کار گل کردن ما
توی فصل پنجم کویر تو به یک شماره است
ما رو دست کم نگیر که واپسین قصه ی شب
قصه ی تکرار رویاهای یک جنگل ستاره است

ما رو دست کم نگیر
ما رو دست کم نگیر ...

صدا و موزیک: بیژن مرتضوی
ترانه: ایرج جنتی عطایی
عکس: کسوف
گوش کنید
Iranian dissident freed from jail

Send   Print

از طریق: هزار و یک روزنه

هر چه تشنگی‌ها به هم شبیه‌تر
پیاله‌ها، به هم نزدیک‌تر

Send   Print

از طریق: روز

بيست و ششم اسفند شش سال دوران محکوميت گنجی پايان می گيرد و وی که هيچ يک از تخفيف های قانونی معمول شامل حالش نشده است آخر بار همزمان با انتخابات رياست جمهوری که حکومت کوشيد شور و حالی در کشور پديد آید و همين موجب توجه مردم به انتخابات شود به مرخصی آمد. گنجی در مدت مرخصی خود انتخابات را تحريم کرد و اعلام داشت با چنين قانون و رفتاری رای دادن فايده ای ندارد. اين مرخصی وی که گفته می شود پايانی نخواهد داشت کوتاه زمانی بعد با يورش ناگهانی ماموران پايان گرفت و وی همچنان که اعلام داشته بود به محض رفتن به زندان بار ديگر اعتصاب بی پايانی را از سر گرفت .

او خواهد آمد

Send   Print

خواهر از فرودگاه لندن زنگ می‌زنه به موبایلم، صداش خوب نمی‌یاد از آخر می‌فهمم چی میگه. با خنده برام ترانه‌ی اندی رو می‌خونه:

ای بهار ای آسمون
عیدی میرم به خونمون
داد می زنم ای‌جان ای‌جان ای‌جان
دارم میرم به تهران
دارم میرم به تهران

منتظرم تا تو فرودگاه بغلش کنم.

Send   Print

از طریق: نوشته‌های اتوبوسی

انگشتم را چسبانده‌ ام به شیشه‌ی یکسال ترشیده، دوست دارم امسال هم مثل معجزه سال پیش یکی از همان آدم‌هایی که نسل‌شان در حال انقزاض است از کوچه مان رد می‌شد. این خواسته زیادی نیست، عمونوروز و صدای دایره زنگی اش. روز‌هاست که منتظرم ولی نمی‌آید(نکند همه‌چی را گذاشته و پرنده مهاجر شده و رفته؟)از این داستان تکراری می‌ترسم، دستشان توی دستمان هست ولی یکهو غیب می شوند و هیچوقت بر نمی‌گردند. حتی می‌ترسم از این که نوروز بیاید ولی پدر بزرگم نیاید. امسال آتشی روشن نکردیم که خاموشش کنیم، امسال روی صندلی زبان نفهم‌ام نشستم و با صدای هر انفجار فکر می‌کردم که مگر قرار نیست رفته‌ها بالاخره روزی برگردند و خوشحالمان کنند. هر سال باباجون همه‌مان را مجبور می کرد که از روی آتش محشرش بپریم و تا آخر شب می خندیدیم. قبول، شاید کار داشته ولی حداقل برای تاپ صحرایی سیزده به در که حتما می آید، چون فقط او بلد است چطور روی درخت‌ها تاپ ببندد. اوایل فکر می‌کردم که دیگر هیچوقت هیچکداممان نمی‌توانیم بخندیم. روز‌ها گذشت و به زندگی عادی! برگشتیم ولی هر چند‌وقت یکبار، موقع یکی از همان امور جمعی و خانوادگی که او نیست توی لحظه های حساس اپیدمی غم همه‌مان را پخش و پلا می‌کند. خجالتی تر‌ها می پرند توی دستشویی و یا یکهو هوس دوش گرفتن می‌کنند، بقیه که به رویت اشکشان حساسیتی ندارند آرام همانجا قطره می‌سازند. کاش می‌شد عزیز‌ترین ها را وادار کرد تا قسم بخورند که هیچگاه ترکمان نکنند. دوست داشتم برایش می‌نوشتم دست‌کم به بهانه یک اسکناس تا‌نخورده که هر سال از جیب کتش در می‌آورد و همیشه بوی خوب می داد، به خاطر برق چشم بچه ها نه اصلا به خاطر سال نو و عید دیدنی سری به ما می‌زد.
بنفشه خریده‌ام، تو که نیستی یکی باید هوای باغچه‌ات را داشته باشد.
امضا: یکی از اعضای باشگاه زنده ها

Send   Print

خیلی خنده دار و مضک می‌نماید. حکومتی که برای انرژی هسته‌ای له‌له می‌زند از چند تا جوان ترقه به دست می‌ترسد. همه‌ی خیابان‌ها مسدود شده‌اند با بلوکه‌های بتونی. سربازان باتوم به دست طوری در خیابان‌ها پرسه ‌می‌زنند که گویی بیگانه‌ای به خاک وطنشان تجاوز کرده ‌است و یا شاید دنبال یک جانی خطرناک می‌گردند.

شاید همان بیگانه‌ها ما باشیم. نسل جوان سوخته در خاکستر هیچ و پوچ یک انقلاب فراموش‌شده. از هر سو صدای نارنجک‌های دستی جوانان به گوش می‌رسد. بعضی‌ها خیلی قوی با صدایی بلند‌اند و شیشه‌های خانه می‌لرزد. یاد صحنه‌های آغازین فیلم خیلی دور خیلی نزدیک می‌افتم. خیلی وقت است ما با خودمان غریبه شده‌ایم. با ملت خود می‌جنگیم و خنده را بر دهان جراحی ‌می‌کنیم اما انتظار داریم دنیا احترام ما را نگه دارد مایی که لبخند دختران و پسران جوان هم‌وطنمان را با باتوم سختمان جواب می‌دهیم.

از پنجره‌ بیرون را نگاه می‌کنم. نور قرمز فلاشرهای الگانس‌های منحوس، در کوچه می‌چرخد. جلوی چند پسر می‌ایستد. چند سرباز درشت هیکل پیاده می‌شوند و تمام پسران را بازرسی بدنی می‌کنند، مبادا انرژی خنده‌ها و شادمانی‌های جمعی 27 ساله را بخواهند با فشفشه‌ای بیرون بریزند. یاد شعری از شاملو می‌افتم: در دلم خطاب به سربازان باتوم به دست ‌می‌گویم، این جوانان عدوی تو نیستند، انکار تو اند.

Send   Print

عمو نوروز خواهد آمد. در کوله‌بارش پر از اقاقی. حاجی‌فیروز خواهد آمد در دستانش شادی و خنده. بهار سبز با باران‌های گاه و بی‌گاه اش. ماهی‌های قرمز به سفره‌ی هفت‌سین لبخند می‌زنند. سینره‌ها و سنبل‌ها هنوز منتظرند. هفت‌سین‌‌ ما منتظر عمونوروز است تا بیاید و همه‌ حرف‌های یک‌ساله‌ی دلش را بزند. من منتظرم. منتظرحاجی‌فیروز. اتاقم را با حوصله تمیز می‌کنم. پنجره‌هایش را باز ‌می‌کنم. بوی بهار در هوایی است که تنفس می‌کنم. همسایه‌‌ی روبه رو هم دارد پرده‌ی اتاقش را باز می‌کند. به هم می‌خندیم. تا حالا ندیده بودمش. او هم منتظر بهار است. منتظر روزی که کنار هفت‌سین‌اش بنشیند و زمستان را بدرقه کند.

من منتظرم تا از بابا عیدی بگیرم. منتظرم تا مامان را ببوسم. دلم برای شمارش صدای آن ثانیه‌های آخر تنگ شده است. دلم برای ماهی‌های سرگردان تنگ بلور، تنگ شده است. همیشه موقع تحویل سال بغض کرده‌ام. از این ناراحت می‌‌شوم که یکسال دیگر هم گذشت. یکسالی که دیگر نمی‌آید و ما هم دوباره نمی‌بینیم‌اش. سال جدید هم گرچه اول برایم ناآشنا و غریب است اما بهش عادت خواهم کرد. این هم یکسال است بدون هیچ تفاوتی با سال‌های قبل. آرام می‌آید و می‌رود. مثل سفره‌های هفت‌سین. مثل ماهی‌ها. می‌آیند و می‌روند و ما فقط تماشاگر بهت‌زده و ناتوان این ماجرا هستیم. این را یاس‌های زرد حیاط امروز به من گفتند.

Send   Print

این‌روزها هوا خیلی خوبه. آفتاب تنت رو گرم ‌می‌کنه و نسیم بوی بهار رو می‌ده. تقریبن یک‌هفته به پایان سال مونده و کم‌کم شهر مثل روزهای آخر اسفند هرسال شلوغ می‌شه. حتا ساعت‌های آخر شب هم مراکز خرید بازند. پلیس هم بیشتر در خیابان‌ها به چشم می‌یاد. تعدادشون زیادتر شده به خاطر چهارشنبه‌سوری. تو خونه که نشسته باشی صدای ترقه‌ی جوون‌ها توی کوچه و خیابون به گوش می‌رسه.

بیشتر بحث مردم اگر غم نان نداشته باشند در مورد پرداخت عیدی دولت در حساب‌هایشان است. بعضی‌های دیگه هم اگر اخبار رو دنبال کنند در مورد شورای امنیت و جنگ با امریکا صحبت می کنند. روزهای خوب و آفتابی آخر زمستون، روزهای قشنگی هستند اگر سیاستمداران احمق به مردم فرصت لذت از زندگی رو بدند.

Send   Print

شادی صدر ادامه می دهد: "در پيش چشمم منظره ای ديدم که هرگز فراموش نمی کنم. خانم ها شروع به حرکت کردند، و در همان حال سرود می خواندند. حق خود را می خواستند."
و زير ضربات باتوم می خواندند:ای زن، ای حضور زندگی/ به سر رسيد زمان بندگی
و سرباز می زد: "ماموری به طرف من آمد. دختر جواني به او گفت: اگر به خانم بهبهانی دست بزنی، خودم را آتش می زنم. او هم شجاعت خود را نشان داد. مشت و لگد و باتوم. گفتم: من بيدی نيستم که از اين بادها بلرزم." و جمعيت، سرود را پی می گرفت:جهان ديگری ممکن است/ تلاش ما سازنده آنست/اين صدا، صدای آزاديست/اين ندا، طغيان آزاديست/ رهايی زنان ممکن است/ اين جنبش زاينده آنست...

تجمع زنان در پارک دانشجو به خشونت کشيده شد
نسرين درباره باتوم خوردنش توضیح داده
fuck the police
سرباز نزن! من مادر توام....
سیمین خانم
تلخی...
حمله نيروى انتظامى به تجمع روز زن در پارك دانشجو
پليس تجمع زنان در تهران را بر هم زد
عکس‌های آرش
درد، تحقير، و آتشی که ديگر خاموش نمی شود
بمان مادر،بمان در خانه ی خاموش خود،مادر
زن يعنی بزن!!!
درد داريم
ما که کار بدی نمی کردیم...؟!؟!
ترانه‌ی اجرا شده را بشنوید
روبوت عزیز! منم، انسان!
آره حق با ما است
زن یعنی زنده‌گی
مخالفت با که؟ و برای چه؟

Send   Print

از طریق: گلناز

دوستانم را هي گم مي‌كنم. تقريبن جمع متلاشي شده است اما پليس دست بردار نيست و باز ‌مي‌زند. با ستاره و فيروزه مهاجر ايستاده ايم. مرد نظامي مي گويد كه برويم. ستاره مي گويد اينجا مكان عمومي است و مي‌خواهيم بايستيم. مرد تنومند دستش را بالا مي برد و پس گردني محكمي به ستاره مي زند و موهايش را مي كشد و هل‌اش مي دهد. من و فيروزه مي‌رويم كه كه جلويشان را بگيريم. كشيده اي به گوش فيروزه مي كوبد و لگدي به پهلوي من. فرياد مي زنند گم شيد كثافت ها . و من آرام راه مي‌روم . مي گويد سريع . و من باز آرام راه مي‌روم. فرمانده به من اشاره مي‌كند و دستور مي‌دهد اين را خوب برن. زبانش خيلي دراز است. با باتوم مي‌زند با باسن ام و با لگد به ساق پايم. و من باز آرام راه مي روم . با هر ضربه ي متناوب باتوم شوكي وارد مي شود و دردي همه ي تنم را مي‌گيرد. ستاره دستم را مي‌گيرد و لنگان لنگان مي‌كشدم. نگران فرناز ام . نگران مريم ام . نگران الهه ام و پروين و نوشين.

Send   Print

تو را بانو نامیده‌ام
بسیارند از تو
بلندتر، بلندتر
بسیارند از تو
زلال‌تر، زلال‌تر
بسیارند از تو
زیباتر، زیباتر
اما بانو تویی
از خیابان که می‌گذری
نگاه کسی را به دنبال نمی‌کشانی
کسی تاج بلورین‌ات را
نمی‌بیند
کسی بر فرش سرخ زرین زیرپایت
نگاهی نمی‌افکند
و زمانی که پدیدار می‌شوی
تمامی رودخانه‌ها به نغمه درمی‌آیند
در تن من
زنگ‌ها آسمان را می‌لرزانند
و سرودی جهان را پر‌می‌کند
تنها تو و من
تنها تو و من عشق من!
به آن گوش می‌سپاریم

شعر: پابلو نرودا
موزیک: انیو ماریکونه
آلبوم: هوا را از من بگیر، خنده‌ات را نه
با صدای: حسین گودرزی
اینجا دانلود کنید
به مناسبت 8 مارس، تقدیم به زنان رنج‌دیده‌ی هر کوی و برزن

Send   Print

فردا روز مهمی برای جمهوری اسلامی خواهد بود. پرونده‌ی ایران در شورای حکام بررسی خواهدشد. باید ببینیم لاس‌های این چند روزه‌ی لاریجانی با روسیه که خوب از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرد ثمری خواهد‌داشت یا نه؟
روسیه به‌‌خوبی از موقعیت ایران به نفع خودش استفاده می‌کند و تاکنون نشان‌داده خوب بلد است از اختلافات بین کشورهای تندرو با اروپا و امریکا در جهت منافع خودش استفاده کند. نمود بارزش هم دعوت چند روز پیش‌اش از سران حماس است. آیا جمهوری اسلامی فردا در شورای حکام با قاطعیت حکمی را دریافت خواهد‌کرد و مجبور به عقب‌‌نشینی خواهد شد یا امیدوار است از این مرحله نیز با کمک روسیه و چین مانند گذشته برهد؟ فردا پاسخ این سوال مشخص خواهد شد.

Iran Warns Against U.N. Action
Iran issues new nuclear warning
Iran threatens atomic agency over uranium
Q&A: Iran nuclear stand-off
Iran Threatens to Start Large-Scale Uranium Enrichment
Iran warns against U.N. referral

Send   Print

قنادی ...
از این پس
شیرینی دانمارکی
خود را
با کیفیتی
برتر
از گذشته
با نام
پربرکت
محمدی
عرضه می‌نماید !

Send   Print

زندگی برای من
همان لحظه‌ی بن‌بستی است
که نگاهم ناگهان
در عمق چشمان بی‌انتهایت
تکرار شد

Send   Print

از طریق: زن روزهای ابری

می ايستاديم روی ريل ها و قطار می شديم و تا تهش را می رفتيم . تا تهش را ؟ برای من و تو که کوچک بوديم آن جا تهش بود و فکر می کرديم دنيا مال من و توست . فکر می کرديم کوير را ساخته اند تا من و تو باد که می آيد فرفره ها را بچرخانيم و تو از ته آن کوچهء پايينی داد بزنی : علی ، علی اون جا رو ببين ... و آن روز من ته انگشتانت را گرفتم و رفتم تا ببينم . چيزی نبود جز کوير و کوير و کوير . راستش هميشه دلم می خواست نويسنده شوم . اما نشد . نوشتن اگر هيچ چيز برايم نداشته ، دست کم کلی خاطره را يادم آورد : هِی پسر ! اون بالا چی کار می کنی ؟ ... يادت هست ؟ خواهش می کنم برنگرد . خاطرات آن سالهای دور بگذار دست نخورده باقی بماند . می دانم نبايد اين ها را می نوشتم . با اين هم گفتم تا بدانی هنوز تنها دوست منی . آدم از پس اين همه سال و خاطره می فهمد دوستی ها مال چند روزند و بعد همه چيز تمام می شود ولی تو ... يادت باشد آن جا توی دل کوير ، مادر بزرگ منتظر است تا برايمان قصه بخواند . يادت باشد کوير هنوز مال من و توست . تنها مال من و تو ...

Send   Print

«جهان ديگری ممکن است»

ما جمعی از زنان ايرانی برای اعلام همبستگی با زنان جهان و محو هرگونه نابرابری، تبعيض، خشونت؛ و برقراری صلح، عدالت، برابری، و آزادی؛
در روز جهانی زن (چهارشنبه ۱۷ اسفند – ۸ مارس)
از ساعت ۱۶ تا ۱۷ در پارک دانشجو گردهم می‌آييم.
از علاقه‌مندان دعوت می‌کنيم در اين جشن حضور يابند.

Send   Print

مقاله‌ات را که خواندم باور‌نکردم طنز نباشد. آنقدر عجیب بود نظراتت که بیشتر دوست‌داشتم با نگاه طنز به آن نگا‌ه‌کنم. یکی از خصوصیات بد یا خوب بلاگر‌بودن، اینست که می‌توانی در مورد هر چه دلت بخواهد نظر‌بدهی با اینکه شاید از اصل موضوع اطلاع چندانی نداشته باشی.

قسمت اول مقاله‌ات با عنوان "گی در فرهنگ و زبان فارسی" کاملن حرفه‌ای نوشته شده‌است. مضمون و دیالوگ مورد استفاده در آن نشان می‌دهد شما با توجه به مرجعی این قسمت را نوشته‌اید. مستدل و قوی. با نقل‌های تاریخی و مستند.

اما مشکل از قسمت دوم شروع می‌شود. جایی که شما قلم به دست گرفته‌اید و شروع به نوشتن نظرتان در مورد اختلالات جنسی نموده‌اید. با مرجع کتاب‌های روانپزشکی می‌توانم ثابت کنم خط‌به‌خط دیدگاه شما کاملن اشتباه و از نظر علمی مردود است. در عجبم چرا شماکه در این مورد اطلاعی نداشته‌اید تصمیم به نوشتن مقاله گرفته‌اید؟ تنها به یک مثال بسنده می‌کنم. جایی که گفته‌اید:
فرهنگ آزادی جنسی از اين لحاظ هيچ گاه متعلق به ما نبوده و نمی‌توانيم چنين چيزهايی را به عنوان آزادی جنسی بپذيريم چون آزادی جنسی از نوع نرمالش (زن+مرد) را هم نداريم و نتوانسته‌ايم آن را حل كنيم چه رسد به نوع آنرمالش (مرد+مرد و زن+زن). بنابر اين نبايد فريفته و مسخ تبليغ همين اندك گی و لزبين‌ها شد كه فكر می ‌‌كنند چون در محيط آزادی از اين نظر هستند ما هم بايد داخل ايران اين‌طور باشيم!

نظرت شبیه حرفهای دونسل قبل است. شاید نمی‌دانی چند سالی است که کلمه‌ی دیزوردر به معنای اختلال از ترکیب قدیمی اختلالات جنسی حذف شده‌است. این‌روزها در کتاب‌های مرجع روانپزشکی از کلمه‌ی تمایل یا علایق بجای اختلال، استفاده‌می‌شود. شاید که نه، حتمن نمی‌دانستی خیلی سال است که دیگر گی یا لزبین بودن بیماری محسوب نمی‌شوند و حتا از لیست بیماری‌های سازمان بهداشت جهانی نیز حذف شده‌اند.

خیلی ساده برایت بگویم که تمام مقاله‌ات با توجه به اینکه گی و لزبین‌بودن را بیماری و آن‌نرمال بودن فرض‌کرده‌ای از نظر علمی زیر سوال است. این را هم بگویم این نوشته نقد مقاله‌ی تو و نظر شخصی من نیست، تنها تطبیق مقاله‌ات با نظریه‌های علمی روز دنیا در کتب مرجع روانپزشکی ست که بدون اطلاع از آنها شروع به نوشتن کرده‌ای. اگر مایل به مطالعه در‌ این زمینه هستی برایت چند کتاب معرفی کنم تا اطلاعاتت را به‌روز کنی.

فرنگوپولیس: مشکل شما چیست آقای فحاش؟
گلناز: طبيعی يا غير طبيعی، مساله اين است
گلناز: پفيوزيسم به توان بی نهايت
بهمن کلباسی: اراجیف
نیک آهنگ: سخنی با نقطه، سخنی با بقیه
مرد رمانتیک با کلنگ: رررررر
سیبیل طلا: تقدیم به سوپرمن بلاگستان، نقطه جون

Send   Print

خوابگرد درست می‌گوید. اگر ما نیم‌فاصله را رعایت کنیم نشان می‌دهد برای نوشته‌ی خودمان ارزش قایلیم. برای آنها که از ویندوز ایکس پی استفاده می کنند بگویم که می‌توانند با گرفتن کنترل و زدن آندرلاین نیم‌فاصله ایجاد کنند. و آنهایی که نتوانستند از این روش استفاده کنند می‌توانند از تری‌لی‌اوت استفاده کنند و پس از اینستال کردن این نرم‌افزار خود‌به‌خود در نرم‌افزار وردشان با گرفتن شیفت همراه با اسپیس می‌توانند نیم‌فاصله ایجاد کنند.

مثال با رعایت نیم‌فاصله:
گوش‌کردن را خوب یاد‌بگیر، فرصت‌ها گاه با صدای آهسته در‌ می‌زنند.

مثال بدون رعایت نیم‌فاصله:
گوش کردن را خوب یاد بگیر، فرصت ها گاه با صدای آهسته در می زنند.

پ.ن. یک نکته‌ی دیگر را هم من اضافه کنم، اگر متن پست‌هایتان در بلاگتان از یک پاراگراف بیشتر است _برای راحت‌تر خوانده شدن_ بین پاراگراف‌ها از یک خط فاصله‌ی خالی استفاده کنید. این روش را اول بار من در بلاگ بهنود دیدم و خودم هم الان استفاده می‌کنم.

پ.ن.2. اول سعی کردم در این پست با کمک کنترل و آندر‌لاین نیم‌فاصله ایجاد کنم، در ورد مشکلی نداشت اما در موقع پابلیش کردن در MT نیم‌فاصله‌ها به مربع تبدیل شدند. بعد همان نرم‌افزار تری‌لی‌اوت را دانلود کردم و با کمک آن نوشتم، که اینبار همه چیز درست انجام شد.