چه بگویم؟ سخنی نیست.
میوزد از سر امید، نسیمی،
لیک، تا زمزمهیی ساز کند
در همه خلوت صحرا
به رهاش
نارونی نیست.
چه بگویم؟ سخنی نیست.
پشت درهای فروبسته
شب از دشنه و دشمن پر
به کجاندیشی
خاموش
نشستهست.
بامها
زیر فشار شب
کج،
کوچه
از آمد و رفت شب بدچشم سمج
خستهست.
چه بگویم؟ سخنی نیست.
در همه خلوت این شهر، آوا
جز ز موشی که دراند کفنی، نیست.
وندر این ظلمت جا
جز سیا نوحهی شو مرده زنی، نیست.
ور نسیمی جنبد
به رهاش
نجوا را
نارونی نیست.
چه بگویم؟
سخنی نیست ...
احمد شاملو. 27 آذر 1339
عکس: کسوف
تخريب مزار احمد شاملو
سر جنگ با سنگ سخت سنگ قبر
عکس مقبرهی فریدون فروغی بعد از تخریب