May 19, 2006
من بی تو

این شب‌های گرم بهاری که تو نیستی هر شب بیشتر بیدار می‌مانم و فکر ‌می‌کنم. به تو که جایت در آغوشم خالی‌ است و من رسواترین فکرهای خلوتم را بدون تو مکرر می‌کنم. حتا جام شراب برایت دلتنگ است. خودت خوب می‌دانی وقتی که نیستی چه اندازه خانه تنهاست. ثانیه‌ها از زمان عقب می‌مانند.ساعت دیواری خمیازه می‌کشد و من هر روز صبح خواب می‌مانم. احساس می‌کنم زمان ایستاده است حتا شمعدانی‌ها حوصله‌ی جوانه زدن ندارند.

آی آی آی . کاش بشود هر چه در دلت احساس می‌کنی بنویسی. اشک‌ها را بنویسی، بغض‌ها را. کاش می‌دانستی در نبود تو اینجا چه شکلی است. اگر می‌دانستی دیگر مرا گیج و سردرگم تنها نمی‌گذاشتی. آغوش من وقتی تو نیستی بیشتر تو را می‌خواهد. بیشتر نوازش‌ات را و حس گنگ اثر دست‌ات روی بدنم. همان احساسی که یکبار برایت گفتم دلم می‌خواهد هم جیغ بکشم و هم نکشم. از کدام قفس بی روزن برایت بگویم که پرنده‌ی کوچک دلم بهانه‌ی تو را نگیرد.

زمزمه‌های نامفهموم‌ات هنوز درگوشم با صدای خسته‌ات تکرار می‌شود. وقتی که می‌خواستم بخوابم یواش در گوشم می‌خواندی. حتا یادش برایم زیباست. بهترین کار شمردن ثانیه‌هاست. دیشب حتا چند ثانیه را جا زدم تا تو زودتر برگردی. می‌دانم این روزها هرچقدر کشدار و احمقانه به نظر برسند بالاخره تمام می‌شوند، درست مثل روزهایی که تو در کنارم هستی و من از همان سلام اول در دلم هراس آخرین نگاهت را دارم. برایت بوسه‌‌هایم را در صندوقچه‌ی چوبی نگه داشته‌ام تا بیایی. اینبار اگر بیایی .... اینبار اگر بیایی ...

پ.ن. تقدیم به شیرین برای شب‌های تنهایی‌اش


http://www.dreamlandblog.com/2006/05/19/p/01,37,28/