از دور قشنگ مینماید این بلاگستان ما. اما وقتی در درون رابطهها و آدمها دقیق میشوی آنچنان بعضی وقتها زننده است که دلت دیگر نمیخواهد کلمهای در بلاگت بنویسی. همانقدر که انسانهای هنرمند و پرمایه دارد، دوستان ندیده دارد آنسوی آبها که برایت ایمیل میزنند انگاری تو را از کودکی میشناسند، آنقدر موجب دوستیهای قشنگ و به یادماندنی میشود، همانقدر هم انسانهای پوچ دارد، انسانهای قوی هیکل مغز تهی، انسانهایی که با نقد نمیشود باهشان حرف زد، اصلن نباید با این گروه حرف زد، آنها فقط منتظر تمجید هستند.
نمیخواهم از بدیهای بلاگستان بگویم و از دل آزردهام، حتا از افکاری که از دیشب از ذهنم گذشتند. هر چقدر این شهر درندشت زشت باشد میدانیم که آینهی جامعهی خود ماست. محلههایی دارد سوت و کور، آدمهایی تکیه داده بر دیوار آجری که زنجیر میچرخانند دور انگشتانشان، با این گروه نمیشود صحبت از فرهیختگی و برابری کرد، اینها فقط یک زبان را میفهمند، همان فحشهای معروفشان و زبان بازوهای برجستهشان. البته اینها خود را فرهیختهترین و روشنفکرترین انسان موجود در همهی محلههای لاتی بین همهی ابربازوها و بروبچ بزنبهادر شهر میدانند.
انسان فرهیخته ساکت است، او فقط گاهی نگاهی میکند به آنچه بعضیها فریادکشان و نعرهزنان در میدان شهر انجام میدهند. او گاهی اگر وقت کند به اینان میخندد، نه از روی مسخرگی، از سر ترحم. اگر خدایی نکرده گذارت به این محله بیافتد و بر حسب اتفاق گیر یکی از این بزنبهادرها بیفتی، دیگر تا زبان در گلو بچرخانی، او و دوستانش دورهات کردهاند، به دیوار کوبیدهاند ات و آنگاه صدای تو در هیاهوی متلکهای آنها گم خواهد شد و ...
دلم اما نمیخواهد به این محله فکر کنم، آنقدر دوستان باسواد و هنرمند در گوشه کنار شهر هست که بتوانی ساعتی را با آنها لذت ببری از نوشتن و گفتگو. همان بهتر که هیچوقت گذارت به آن محلهها نیفتد که آرامش خودت را فدای هنرنمایی زوربازوی آنها نکنی.
انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندانهایش
چگونه وقت جویدن سرود میخوانند
و چشمهایش
چگونه وقت خیره شدن میدرند
و او چگونه از کنار درختان خیس میگذرد
صبور،
سنگین،
سرگردان...
" فروغ فرخزاد"
پ.ن. خاک سفید نام محلهای در تهران بود محل تجمع اوباش و معتادان. چند سال پیش پاکسازی شد.