Send   Print

آنقدر نوشته‌اش بی‌ارزش بود که قصد نداشتم حتا توجهی به او بکنم. قبلن که نقدش کرده بودم نشان داده بود ارزش یک نقد را هم نمی‌داند و ندارد. از آنجا که سرزمین رویایی را بیشتر یک بلاگ اجتماعی می‌دانم فکر می‌کنم اگر جواب این جفنگیات را ندهم شاید باورش شود که دارد در سالن تاریک فریاد می‌زند و کسی نیست چراغی روشن کند.

او که خود را در همه‌ی زمینه‌ها متخصص می‌داند احساس می‌کند در هر بحثی باید خودی نشان دهد و چیزی بنویسد. حال اگر سواد و رشته‌اش هم قد ندهد فقط قصدش های و هوی و همگام شدن با بقیه‌ی رفیقانش است و شاید خندیدن به جماعتی که به او و نظراتش از سر دلسوزی و بی‌اطلاعی نگاه می‌کنند و او را شایسته‌‌ی ترحم می‌دانند. برایش متاسفم که فکرش هنوز همانند مردمان 50 سال قبل مرد‌‌سالار، تنگ و تاریک و سنتی است و کورسوی منطق، دلیل و برهان و علم روز دنیا برایش محلی از توجه ندارد.

Send   Print

از مجید زهری بعید بود. پست اخیرش را که خواندم آب سردی بود بر وجودم. دلم نمی‌خواست این جملات را از کسی بشنوم که او را متفکر و صاحب اندیشه می‌دانم. نقدی نخواهم نوشت چون وقتش نیست، فقط چند خطی برای توضیح نظرم می نویسم.

چندین بار در همین سرزمین رویایی تکرار کرده‌ام که درکتاب‌های روانشناسی و روانپزشکی دیگر هم‌جنس‌بازی بیماری نیست. و همچنین ار لیست بیماری‌های سازمان بهداشت جهانی هم حذف شده ‌است. اما نمی‌دانم عده‌ای چرا مثل پدربزرگ‌های لجوج که خرافات خود را رها‌ نمی‌کنند هنوز حس بدی به این میل دارند.

ساده‌تر توضیح می‌دهم. میل جنسی شما یک نیاز فیزیولوژیک بدنتان است. و اینکه شما این نیاز را چگونه ارضا می‌کنید به خودتان مربوط است. مثل آب‌خوردن اگر دوست دارید در کوزه آب بنوشید یا در بطری یک‌بار مصرف. این استعداد ژنتیکی شماست که تمایل شما را برای چگونگی ارضا تعیین می‌کند حالا چه زن باشید چه مرد. این موضوع همین‌جا بماند تا دوباره بگویم.

فمینیزم یعنی طرفداری از حقوق برابر زن و مرد. همین. این یک نوع نگاه به زندگی است. یا شما خواهان برابری هستید یا نیستید. اینکه امکان دارد عده‌ای از انسان‌های فمینیست تند‌خو باشند و بد اخلاق همان‌قدر هم میتوان فمینیست‌های مهربان، منطقی و با‌سواد پیدا کرد. مسلمن با صحبت کردن یک انسان دیکتاتور از دموکراسی، به ذات دموکراسی خدشه‌ای وارد نمی‌شود.

حالا اینکه بیایید و طرفداری از برابری حقوق انسا‌ن‌ها را که یکی امکان دارد زن باشد یا مرد باشد به نحوه‌ی ارضا جنسی آنها ربط دهید قیاس بی‌ربطی است. مثل اینست که بگویید فلانی چون طرفدار محیط زیست سالم است پس حتمن هم‌جنس باز است یا به قول ایشان محرومیت از سکس دارد !!! آخر یک نیاز فیزیولوژبک چه ربطی به نحوه‌ی تفکر شما و نظرات شما درباره‌ی مسایل مختلف دارد؟

من طرفدار حقوق برابر زن و مرد هستم. اینکه هموسکشوال باشم یا هترو سکشوال یا ترانس‌سکشوال فکر می‌کنید بر طرز تفکر من پیرامون جنگ امریکا در عراق و یا دفاع از حقوق زندانیان در بند و یا سالم‌سازی محیط زیست چه ربطی دارد؟ یادتان نرود میشل فوکو همجنس گرا بود، نیچه تمام عمر، خودارضایی می کرد، ویرجینیا وولف، که ادبیات را تکان داد، دو جنس گرا بود. جورج الیوت، یکی از رمان نویس‌های مطرح عصر ویکتورین سال‌ها با مردی که همسر داشت زندگی می‌کرد، لرد بایرون به خاطر افراط گرایی در سکس – با هر دو جنس – از جامعه ی انگلستان اخراج شد، صادق هدایت نازنین ما احتمالا گرایشات همجنسگرایانه داشته است. آندره ژید، مائده‌های زمینی را برای دوست پسرش نوشت.

تمایلات جنسی هر کس بر اینکه او یک انسان است و باید حقوقی برابر داشته باشد با دیگران به طرز نگاه او به جهان هیچ خدشه‌ای وارد نمی‌کند. باور کنید بعضی وقت‌ها به این نتیجه می‌رسم که سیاست ما مثل فرهنگ ما، مثل فوتبال ما، مثل روشنفکران ما، همه جهان سومی اند. ما هنوز اندر خم یک ‌کوچه‌ایم.

آقایان لطفا نخوانند
فمينيست بودن چرا ضدمرد بودن تعبير می‌شه؟
اختلال در تخلیه خلایق

Send   Print

آخه با این صدای محزون‌ و قلب پاکت چه‌کسی جرات کرده اذیتت کنه؟ چقدر صدای گریه‌های در‌هم رفته‌ی ما غمناک بود. خیلی وقت بود اینطور بی‌صدا گریه نکرده بودم.

Send   Print

اول ـ امروز خبردار شدم که سرزمین رویایی در قسمت کدنویسی‌اش کاندید یک مسابقه‌ی معتبر شده است در این سایت. هنوز خبر ندارم آیا واقعن یک مسابقه است یا نه؟ به هر حال آنطور که آرش خاکپور گفت این مسابقه جزو معتبرترین‌ها در زمینه‌ی طراحی وب هست. خواستم چندین باره از زحمات آرش خاکپور در ‌ultra pain و دوستان همراهش تشکرکنم. می‌دانم بارها و بارها برایش با وسواسم خیلی زحمت درست کردم اما آرش همیشه یا کاری را انجام نمی‌دهد یا به بهترین صورت برایت وقت می‌گذارد. یک نمونه از شاهکارهای اولترا‌پین هم همین سرزمین رویایی است. حالا نمی‌دانم رای دادن به سرزمین رویایی در قسمت رای‌گیری سودی برایش دارد یا نه؟

دوم ـ تازگی‌ها متوجه شده‌ام خیلی از دختران فوتبال را فقط برای حظ بصری تیم ایتالیا نگاه می‌کنند. این هم آخرین نمونه‌اش :) من هم احساس می‌کنم چند وقتی است به والیبال ساحلی خواهران دینی علاقه‌مند شده‌ام :دی
فعلن تیم مورد علاقه‌ی من همان آرژانتین معروف همچنان می‌تازد و کسی جلودارش نیست :دی

Send   Print

دیروز گویا کلی نوشته بودم، شاید انرژی هسته‌ای و تونل‌های زیرزمینی دلایل مستندی برای مهاجرت نباشند. امروز جزیی‌تر می‌نویسم.

من بهترین پدر و مادر دنیا را دارم. خانواده‌ای تحصیل‌کرده با سطح رفاه بالا. دوستان و آشنایان خوب، دوست‌داشتنی، با‌شعور و فهمیده. خانه‌مان بالای شهر است. بزرگ و شیک. یک ماشین مدل روز دارم به لطف مهربانی پدرم. یک خط تلفن ثابت برای اتاقم و یک تلفن همراه. سه عدد کامپیوتر، یکی خانگی و دوتا لب‌تاپ. در بهترین رشته‌ی دنیا درس خوانده‌ام. رشته‌ای که هرکجا باشم باید بهترین درآمد را داشته باشم. از 9 سالگی مشق پیانو کرده‌ام با چند سال وقفه. همین پارسال هم دوباره یک پیانوی نو خریدم با پول خودم.

چیزی نیست که بخواهم و نداشته باشم. اینجا وضعمان خوب است، عالی نیست. ویلای شمال نداریم اما یک باغ بزرگ باصفا داریم در یک شهرستان دوست‌داشتنی. از مادیات هیچ وقت کم ‌نداشته‌ام. تا خرخره در پول غرق نبوده‌ام اما هر چه را که دیده‌ام و خواسته‌ام به مرور زمان بدستش آورده‌ام که این را مدیون یک پدر و مادر خوب هستم.

اما یک چیز ندارم. همانی که باید برایش زندگی کنی. همانی که باید باشد تا شب و روزت معنا بگیرد. همانی که اگر نباشد احساس پوچی و بیهود‌گی می‌کنی. امید ندارم. اینجا امید به زندگی، به پیشرفت در حد صفر است. آن زندگی که می‌خواهی برای خودت بسازی و بیشتر مامان و باباهای ما سنگ بنایش را در زمان حکومت شاه با دلار هفت تومان گذاشتند، حالا غیر ممکن است. اینجا برای زندگی باید پول، پارتی و پررویی داشته باشی همانی که به ویتامین پ‌3 معروف است.

یادم نمی‌رود سینا مطلبی دو سال پیش که از ایران به تبعید نا‌خواسته تن داد، در اولین پستش در بلاگش نوشت: اینجا پول ندارم، کار ندارم، خانه ندارم، اما امید دارم. یاد‌داشت‌های اورا می‌توانید این‌روزها در بلاگ فارسی ‌بی‌بی‌سی بخوانید.

Send   Print

اگر شما در کشوری زندگی می‌کردید که وقتی بعد از یک روز گرم و نفس‌گیر به خانه بر می‌گردید آب شهرتان به طبقه‌ی دوم نمی‌رسید چه می‌کردید؟ اگر این کشور شما به جای بازسازی مدارس و شیوه‌های قدیمی تربیتی کودکان چندین کیلومتر را با هزینه‌ی چندین میلیارد دلار در زیر‌زمین برای رسیدن به بمب اتم راهرو می‌‌ساختند چه می‌کردید؟

اگر شما در سرزمینی زندگی می‌کردید که ارزش همه‌ی زندگی‌تان روی‌هم‌رفته نصف مرد همسایه‌تان بود به جرم زن‌ بودن به کدام دادگاه این سرزمین شکوه می‌بردید؟ اگر شما در سرزمینی زندگی می‌کردید که دولت محترم از ترس دانستن شما همه‌ی سایت‌های خبری دنیا را فیلتر کرده باشد چه می‌کردید؟

اگر شما در سرزمینی زندگی می‌کردید که به قول آن شاعر آزاده مزد گورکن شهرتان از آزادی آدمی افزون بود سر به کدام بیابان می‌گذاشتید؟ اگر شما در سرزمینی زندگی می‌کردید که نکبت، فقر، تبعیض، رانت‌خوری، تقلب، ظلم، قتل، فحشا، اعتیاد همه را با هم در یک چشم به هم زدن شهرتان بر سر ابرهای خشک و بی‌آب فریاد می‌زد چه می‌کردید؟

اگر شما در ایران در سال 1385 زندگی می‌کردید کدام درد سرزمین‌تان را فریاد می‌زدید؟ من فرار می‌کردم. الان هم همه‌ی سعی‌ام را می‌کنم تا زودتر فرار کنم. لطفن به کلمه‌ی فرار توجه کنید. مهاجرت نه! فرار. فرار فرار فرار ....

پ.ن. این پست را برای بحث مهاجرت نوشتم که در بلاگ انار عزیز در جریان است.

Send   Print

از میان خبر‌های آرشیوی پیدا کردم. گاهی اوقات مثل الان حالم شدیدن از سینمای ایران بهم می‌خورد.

به گزارش گروه دريافت خبر خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، در ابتداي اين ديدار كه سه ساعت به طول انجاميد 16 نفر از كارگردانان سينما آقايان و خانم‌ها مسعود جعفري جوزاني، تهمينه ميلاني، شهريار بحراني، محمدرضا اصلاني، جواد اردكاني، فريدون جيراني، محمد درمنش، رسول صدر عاملي، جواد شمقدري، مجيد مجيدي، حسين فرخي، ابراهيم حاتمي كيا، محمدعلي نجفي، كيانوش عياري، محمد نوري زاد وعليرضا رئيسيان به تشريح ديدگاه‌ها و مسايل مورد نظر خود پرداختند.

اصل خبر در ایسنا
گزارش روزآنلاین

Send   Print

وقتی بازیکنان تیم ایران قدم بر سنگفرش‌های رختکن استادیوم زنترال شهر لایپزیگ گذاشتند دیگر آخرین بازی ایران در جام جهانی 2006 تمام شده بود. نتیجه‌ی همه‌ی تلاش‌های آنها تنها یک مساوی با تیم آنگولا و دو باخت بود. تیمی که می‌توانست بهتر باشد اما مجموعه‌ای از عوامل در برابر آن مقاومت کردند.

گرچه‌ این‌روزها بسیاری از روزنامه‌نگاران به دنبال یافتن دلیلی بر این وقایع هستند به گمان من شخص خاصی را نمی‌توان مقصر نامید. تیم ایران مجموعه‌ای از مشکلات را بر دوش می‌کشید و به تدریج در روز‌های آخر معلوم شد که آنچنان وحدت و یکدلی در تیم ملی وجود ندارد که بتوان از آن انتظار کار جمعی خردمندانه را داشت.

به نظر من تیم ایران تنها می‌توانست برابر مکزیک بهتر بازی کند و نتیجه‌ی بازی مقابل پرتغال عادلانه بود. آنچه که همه این روزها فراموش کرده‌اند فاصله‌ی فوتبال ایران با تیم‌های حرفه‌ای دنیاست. اگر تنها ایران می‌توانست یک پیروزی یا مساوی در برابر مکزیک کسب کند به آنچه حقش بود می‌رسید.

من بر خلاف خیلی‌ها برانکو را خیلی مقصر نمی‌دانم. وقتی کریمی به درخواست او در بازی با آنگولا جواب رد می‌دهد، وقتی دایی با کمک لابی‌هایش قدرت نفوذ در تصمیم‌گیری‌ها را دارد و وقتی تیم ملی در بزرگترین نمایش جهانی در کمپ خود به دو گروه طرفدار دایی و کریمی تقسیم می‌شود آیا باید انتظار یک بازی جمعی خوب را از آنها داشت؟

به نظر می‌رسد آنچه مارا می‌تواند امیدوار کند تنها انتظار برای چهار سال آینده است. گر‌چه با بی‌فکری نمایش تیمی خوبی در جام جهانی نداشتیم اما غصه خوردن بر آنچه گذشت راه حل این ماجرا نیست. ما پیروز بازی‌های فستیوال جهانی آلمان خواهیم بود اگر از شکست‌های خود درس بگیریم. درهای بازیکن سالاری را برای همیشه ببندیم و کلید آن را جایی پنهان کنیم چرا که تنها امید به آینده است که انسان‌ها را برای فردایی بهتر زنده نگه می‌دارد.

همچنین بخوانید:
یاغی
نظرسنجی بی‌بی‌سی فارسی
تصویر‌هایی که ما ندیدیم و همیشه سانسور شدند

Send   Print

لمس تن تو عبادت است.

Send   Print

درس خوندن تو این اوضاع جام جهانی بسیار سخت است. من بیشتر یاد امتحانات ثلث سوم دبستان یا راهنمایی می‌افتم. هوای گرم آخر بهار، میوه‌های بهاری ایران مثل زردآلو و گیلاس و توت‌فرنگی ناخود‌آگاه بوی امتحان دارند برای ما.

و من به جای اینکه بشینم درس بخونم نشستم بلاگ‌ها رو می‌خونم و همش با خودم می‌گم دیگه از ساعت 11 شروع می‌کنم. اما هنوز هیچکار نکردم. یادمه بچه هم که بودیم همه‌ی درس‌ها را به عشق استراحت بین مباحث کتاب می‌خوندیم و در حین درس هم همش حواسمون به شیطنت‌های اون موقع بود. منم مامان رو که ازم درس می‌پرسید همش حرص می‌دادم.

حالا شاید امروز فوتبال‌ها رو بگذارم به عنوان استراحت بین درس. اما سه بازی رو اگه بخوام استراحت کنم می‌ترسم امروز هیچی درس نخونم. چند روز پیش هم که برای اولین بار کولر آبی اتاقم رو درست کردیم و راه انداختیم با بوی پوشال‌های نم زده‌ی کولرم یاد امتحانات ثلث سوم افتادم. بوی امتحان، بوی استرس، بوی ورق‌های استنسیل امتحانی مدرسه. روزهای آخر مدرسه نمی‌دونم چرا همیشه آقای مدیر و ناظم مهربون می‌شدند؟ لابد دلشون برامون تنگ می‌شده، همینطور که دل ما این‌روزها برای اون‌ها.

Send   Print

امروز یک روز عادی است، آفتاب داغ است و درخت‌ها زیر دست باد‌های گرم تکان می‌خورند. یک روز معمولی مثل بقیه‌ی روزها، مثل هر روز گرم دیگری، روز بازی ایران با پرتغال. و من امروز 26 بار به دور خورشید سوزان چرخیده‌ام. روز تولد من البته فقط برای من کمی با بقیه‌ی روزها فرق دارد.

پیام‌های تبریکی که از دوستان آشنا و ناآشنا گرفته‌ام، تلفن‌هایی که از راه‌های دور و نزدیک به من شده‌ است به من یک حس خوب داده‌اند و وقتی می‌بینم دوستان زیادی دارم که مرا از صمیم قلب دوست ‌دارند در دلم ذوق می‌کنم.

گرچه هرچقدر که امروز برای من مهم است برای دیگران یک روز عادی است. روز تولد من آنچنان اتفاق خاصی نیافتاده است. زندگی همچنان جریان دارد و هر کس دنبال دغدغه‌هایش می‌دود. روز مرگ من نیز یک روز عادی خواهد بود. مثل همه‌ی روز‌های گرم دیگر. فقط این سالگرد‌ها را جشن می‌گیرم تا شاید بهانه‌ای پیدا شود برای گفتن دوستت دارم‌ها.

پس تا هستیم در این چرخ کهن باید لمس کنیم در کف دستانمان زندگی را، دوستی‌ را، عشق را. دستان یکدیگر را بفشاریم و قدر هم بدانیم چرا که این راه را فقط یکبار طی خواهیم کرد و تکراری در پی‌اش نخواهد بود.

پ.ن.1. راوی عزیز لطف کرده این آهنگ تولد رو برام فرستاده. مرسی راوی جان.
پ.ن.2. ایران 2 بر صفر باخت. اما من خوشحالم که تیم ما خیلی خوب بازی کرد و با انگیزه بود. به نظرم هیچ بازیکنی کم‌کاری نکرد و هرچه در توان داشتند رو کردند. میرزاپور هم خیلی خوب بود و چند تا گل رو گرفت. چقدر بده این اس‌ام‌اس‌هایی که بر علیه تیم ملی مد شده. بیایید سعی کنیم پشتیبان تیم فوتبال کشورمون باشیم و نمک به زخمش نپاشیم. هیچ کدام از ما انتظار که نداشتیم ایران مکزیک و پرتغال رو ببره. من شخصن از تیم ملی در مجموع راضی هستم.

Send   Print

چه می‌کنه این آرژانتین !!! خیلی خوشحالم :)
امیدوارم فردا فقط بتونیم مساوی کنیم. خب نباید زیاد انتظار داشت از تیم ملی‌مون. ناسلامتی باید همه چیزمان به همه چیزمان بیاید یا نه ؟

پيش به سوی قهرماني آرژانتين
این آرژانتین است. لذت ببرید !
تصاوير بازی را اينجا ببنيد

Send   Print

زندگی یک جاده است. با ماشین زمان بر آن می‌رانیم. باید چشمانمان را باز کنیم آهسته و بادقت طی‌کنیم، مبادا دچار چاله‌ها و گودال‌ها شویم. از آنها باید با زیرکی گذر کرد چراکه فرصت چنین تجربه‌‌ای تنها یکبار سهم هر کس می‌شود.

Send   Print

گر بدین‌سان زیست باید پست
من چه بی شرم‌ام اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه‌ی بن‌بست ...

گر بدین‌سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود ، چون کوه
یادگاری جاودانه، بر تراز بی بقای خاک ...

احمد شاملو. 1332

Send   Print
Send   Print

خب معلومه تیمی که 10 نفره بازی کنه نمی‌تونه خوب مقاومت کنه. علی دایی فکر کنم بدترین بازیکن ما بود که فقط راه می‌رفت و جالبه که برانکو هم تعویضش نکرد. او برای ما هیچ کاری نکرد به جز چند مورد دفاع.

خب مکزیکی‌ها هم تیمی قوی بودند. اونها پارسال برزیل رو با همین نتیجه بردند. اما اینها هیچ کدوم ارزش بازی آبرومندانه و زیبای بازیکن‌های ما رو کم نمی‌کنه. ما نیمه‌ی دوم دو اشتباه داشتیم و گل هم خوردیم. امیدوارم بتونیم بازی‌های بعدی رو زیباتر بازی کنیم. در ضمن فکر کنم امید به صعود از گروه هم از بین رفت.

"علی دایی" در خط حمله ايران قدم می‌زد
برانکو: برای ما اين شكست همه چيز را تمام نمی‌كند
عکس‌های بازی ایران در یاهو
رسانه‌های آلمان: مكزيك ايرانيان شجاع را شكست داد
در حاشیه‌ی بازی ایران و مکزیک

Send   Print

من پیش‌بینی می‌کنم ایران بتونه 2 بر 1 مکزیک رو شکست بده.

آرِژانتین تیم محبوب من هم امروز 2 بر 1 ساحل عاج رو برد.
اخبار تیم ایران رو می‌تونید در بلاگ رسمی ایران و یا در سایت رسمی فیفا دنبال کنید.
به نظر شما ایران می‌تونه مکزیک رو ببره؟ شما خوش‌بین هستید به برد در این بازی؟ با توجه به مصدومیت فریدون زندی و ستار زارع فکر کنم کمی برنامه‌های برانکو بهم ریخته، اما امیدوارم بتونیم بازی امروز رو ببریم تا امیدی به صعود داشته باشیم.
پس فعلن وییییییوا ایران !!!

Send   Print


تجمع
مسالمت‌آميز
زنان
در اعتراض به
قوانين
زن‌ستيز

روز
دوشنبه
22 خرداد
ساعت
5 تا 6
میدان 7 تیر

Send   Print

غنچه‌ی شادمان نگاهت
در چشمم هنوز می‌درخشد
کاش نرفته‌بودی تا
در این روزهای گرم و منگ
زیر سایه‌ی ابرهای بازیگوش
به سراب‌ها بخندیم

Send   Print

هی رفیق:

هر چه فکر کردم برایت چیزی بنویسم یادم نیامد. فقط پاراگراف اول بوف کور در ذهنم به یاد تو تکرار می‌شود:
“ در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد “

Send   Print

برای کسی نامه می‌نویسم که ندیده‌ام او را و فقط دو سال پیش خوانده‌ام سطر به سطر دغدغه‌هایش را. مجتبای عزیز کاش می‌دانستی چقدر به وسعت دل تو حسادت می‌کنم. نمی‌دانم این روز‌های آخر کنار پدر و مادرت چه احساسی داری؟ نمی‌دانم وقتی صورتشان را نگاه می‌کنی به چه فکر می‌کنی؟ یا حتا وقتی کامپیوترت را روشن می‌کنی در دل چه می‌گویی؟ وقتی من نه منم را می‌بینی پشیمانی یا هنوز مغرور به آنچه نوشتی؟

با خودم فکر می‌کنم تو باید به چه جرمی در حبس باشی؟ هیچ کلمه‌ای پیدا نمی‌کنم که بتواند ذره‌ای تو را گناه‌کار کند. اما حسرت نبر که ما در سرزمینی زندگی می‌کنیم، همه‌اش تهمت و افشا‌گری، همه‌اش زندان و تشویش، همه‌اش بند و رهایی و باز هراس از جرمی ناکرده. می‌ترسم در دلت پشیمان باشی از اینکه بلاگر بودی و نمی‌دانم اگر من جای تو بودم چه احساسی داشتم.

تو عاشق نوشتن بودی و ما هم. نمی‌دانستیم در جایی زندگی می‌کنیم که ممکن است این عشق، ما را چون مرواریدی به دهان نهنگ پیر بدهیبت بیاندازد. و این سرنوشت همه‌ی عاشقان این دیار است. وقتی فکر می‌کنم هر کدام از بلاگر‌ها می‌توانستند به سرنوشت تو دچار شوند بیشتر بر خود می‌لرزم. تو پیش‌قدم این راه مخوف شدی، و ما از پشت سرت، راه پیش رو را در نور چراغ تو دیدیم و خود را پشت نام‌های مجازی پنهان کردیم. نقاب زدیم بر چهره تا شاید پنهان‌تر بمانیم.

نوشتن برای تو افتخاری است برای من. امیدوارم زودتر از بند‌ این نابخردان رهایی پیدا کنی. آنچه من در چشمان تو می‌بینم چیزی جز معصومیت و عشق نیست. همین عشق در چشمانت برای ما اطمینان خاطری است که تو هنوز عاشقی. و تا زمانی که این احساس در قلبت زنده باشد تو چون الماسی می‌درخشی هر چند در تاریک‌ترین بند‌ها. به رسم ادب کلمه‌ها را بدرقه‌ی راهت می‌کنم و از راه دور دستانت را می‌گیرم در دست، در آغوشت می‌کشم و برایت سلامتی و صبر آرزو می‌کنم. بدرود.

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا

زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا

فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا

زهر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا

چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دل​ها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
" مولانا "

فتوغراف: مجتبا در خانه
دفتر بی‌مخاطب: دیدار با مجتبا

Send   Print

اگر قرار است اين جايزه به آزاديخواهان ايراني تعلق بگيرد، در واقع حق كساني است كه در راه دفاع از آزادي و حقوق بشر طي قتلهاي زنجيره‌اي از طريق سلاخي به قتل رسيدند. اين جايزه حق زندانياني است كه در تابستان 1367 در زندانهاي سراسر كشور اعدام شدند. اين جايزه حق افرادي است كه در راه اطلاع رساني، روزنامه‌نگاري و دفاع از آزادانديشي ترور و فلج شدند. اين جايزه حق كليه دگرانديشاني است كه طي سالهاي گذشته زنداني و از حقوق اجتماعي محروم شدند. اين جايزه بايد به افرادي تعلق گيرد كه به خاطر دگرانديشي و دگرباشي مجبور به مهاجرت از كشور شدند و در غربت غرب، با خاطره ايران عمر را سپري مي‌كنند و نمي‌توانند به كشور بازگردند. اين جايزه به روشنفكراني تعلق مي‌گيرد كه طي دو دهه گذشته ايرانيان را با انديشه آزاديخواهي آشنا كردند. من در اينجا به نمايندگي از سوي همه آنها اين جايزه را دريافت مي‌كنم و با اين عمل خاطره مبارزات شكوهمند همه آنان را پاس مي‌دارم.

گزارش اکبر گنجی از مراسم دیروز کاخ کرملین
دریافت قلم طلایی توسط اکبر گنجی روزنامه نگار ایرانی

Send   Print

واقعن خسته نباشم. از صبح حدود 200 عدد کامنت اسپمی و ترک‌بک‌های سایت‌های پورنو را فقط حذف کرده‌ام و سایت را گردگیری کردم.که اگر یک روز ازشان غافل شوم اینجا می‌شود بیل‌بورد انواع و اقسام ویاگرا و سایر لوازم جانبی. آخه کسی نیست به اینها بگه بابا‌ جان ویاگرا که دیگر تبلیغ نمی‌خواهد.

و چون خسته شدم مطب جدید هم حوصله ندارم بنویسم. اما در ذهن دارم که نامه‌ای برای مجتبا سمیعی‌نژاد بنویسم. خداوند این کد‌نویس شرکت معظم UltraPain را وقت خالی دهاد تا فکری به حال اشکالات این مووبل‌تایپ ما کناد.

پ.ن. با عرض معذرت لینک حدود 30 بلاگ غیر‌فعال را از قسمت دوستان حذف کردم. من اول اینکار را یاد نداشتم اما از نیکان یاد گرفتم ;) بلاگ‌های بخش دوستان جزو حرفه‌ای‌ترین ‌هایی هستند که من می‌شناسم. دوستانی هم که تقاضای لینک دادن من را دارند من حاضرم بلاگشان را در قسمت لینک‌دونی معرفی کنم و اگر خواندنی باشند ( البته از نظر من ) در قسمت دوستان اضافه کنم.

Send   Print

از طریق: بلوط

جریان از این قراره که یه روز دوست ما آقای جرویس که مسیحی هم هست خواب میبینه که روز داوری شده و اون با خدا رو یه تیکه ابر بزرگ نشستن و داره به کار داوری خدا نگاه میکنه. نوبت به همجنسگراها میرسه.

خدا: خوب. بذار ببینیم بعدی کیا هستن؟ آها. همجنسگراهای فعال. جرویس! به من بگو با اینها چه باید بکنیم؟
جرویس: مجازاتشون میکنی دیگه. مگه نه؟
خدا: چرا این رو میگی؟
جرویس: چون که عمل همجنسگراها غلطه . مسلما. همجنسگرایی خلاف انجیله
خدا: غلط؟ غلطه؟
جرویس: آره. خودت تو انجیل گفتی.
خدا: اوه. انجیل.
جرویس: بله. اینجا رو نگاه کن. انجیل لوقا. بخش هیجدهم که اشاره کردی مردان باید با زنان بیامیزند.
خدا: مم. ممکنه من یه ذره عجول باشم. راجع به اون بخش کوچولو هم الان مطمئن نیستم.
جرویس: مطمئن نیستی؟ تو خدایی. تو که نمیتونی اشتباه کنی.
خدا: خوب شاید من خدایی واقعی نباشم. شاید من فقط خدای تخیلات تو باشم. تازه از طرفی چرا فکر میکنی که انجیل صد در صد قابل اعتماده؟
جرویس: منظورت اینه که نیست؟
خدا: من اینو نگفتم. اما ببین. اگه تو میخواهی تمام اخلاقیات خودت رو بر پایه یه کتاب بنا کنی بهتره مطمئن باشی که اون کتاب دقیقا همونی هست که باید باشه. چیزی که تو تو دست راستت میگیری باید واقعا قابل اعتماد باشه.
جرویس ساکت شد و خدا ادامه داد.
خدا: چند صفحه عقبتر بیا. صفحه هفت و هشت. چی میگه؟
جرویس زمزمه میکنه اما زود ساکت میشه.
خدا: تا حالا گوشت خوک خوردی؟ پس تو هم گناهکاری. حالا یه ذره عقب تر برو. آها. دفعه آخری که غذای دریایی خوردی کی بود؟ پس چرا شما مسیحیی ها غذاهای دریایی رو بایکوت نکردین؟ باز هم عقب تر برو. اگه چند صفحه مونده به صفحه همجنسگراها رو بخونی میبینی که پوشیدن کت کتانی و پشمی هم برای شما ممنوعه.
جرویس: من قبلا به اینها توجه نکرده بودم.


همجنسگرایی! مسئله این است. (۱)
همجنسگرایی! مسئله این است. (2)
همجنسگرایی! مسئله این است. (3)
همجنسگرایی! مسئله این است. (4)
همجنسگرایی! مسئله این است. (5)
همجنسگرایی! مسئله این است. (6)
همجنسگرایی! مسئله این است. (7)
همجنسگرایی! مسئله این است. (8)

یک مبحث دیگه‌ی همجنسگرایی از دیدگاه فلسفی

Send   Print

به علت بالا بودن تب فوتبال اینجانب، اینجا کمی حال و هوای فوتبالی می‌گیره. خوش به حال کسایی که می تونن برن استادیوم و بازی‌های ایران رو از نزدیک ببینن. گرچه زیاد توقع بالایی نمی‌شه داشت که ایران از گروهش صعود کنه، اما همینقدر که در این کارناوال باشکوه هستیم خیلی خوشحال کننده است. بعد از تیم ایران هم از کودکی طرفدار آرژانتین و مارادونا بودم و هنوز هم هستم. اینا رو گفتم که مداد سفید که برای جام جهانی قالب بلاگش رو هم عوض کرده زیاد احساس تنهایی نکنه :)
پس تا اطلاع ثانوی ویوا ایران ‍! هورای ایران !

عکس: جناب کسوف