برای کسی نامه مینویسم که ندیدهام او را و فقط دو سال پیش خواندهام سطر به سطر دغدغههایش را. مجتبای عزیز کاش میدانستی چقدر به وسعت دل تو حسادت میکنم. نمیدانم این روزهای آخر کنار پدر و مادرت چه احساسی داری؟ نمیدانم وقتی صورتشان را نگاه میکنی به چه فکر میکنی؟ یا حتا وقتی کامپیوترت را روشن میکنی در دل چه میگویی؟ وقتی من نه منم را میبینی پشیمانی یا هنوز مغرور به آنچه نوشتی؟
با خودم فکر میکنم تو باید به چه جرمی در حبس باشی؟ هیچ کلمهای پیدا نمیکنم که بتواند ذرهای تو را گناهکار کند. اما حسرت نبر که ما در سرزمینی زندگی میکنیم، همهاش تهمت و افشاگری، همهاش زندان و تشویش، همهاش بند و رهایی و باز هراس از جرمی ناکرده. میترسم در دلت پشیمان باشی از اینکه بلاگر بودی و نمیدانم اگر من جای تو بودم چه احساسی داشتم.
تو عاشق نوشتن بودی و ما هم. نمیدانستیم در جایی زندگی میکنیم که ممکن است این عشق، ما را چون مرواریدی به دهان نهنگ پیر بدهیبت بیاندازد. و این سرنوشت همهی عاشقان این دیار است. وقتی فکر میکنم هر کدام از بلاگرها میتوانستند به سرنوشت تو دچار شوند بیشتر بر خود میلرزم. تو پیشقدم این راه مخوف شدی، و ما از پشت سرت، راه پیش رو را در نور چراغ تو دیدیم و خود را پشت نامهای مجازی پنهان کردیم. نقاب زدیم بر چهره تا شاید پنهانتر بمانیم.
نوشتن برای تو افتخاری است برای من. امیدوارم زودتر از بند این نابخردان رهایی پیدا کنی. آنچه من در چشمان تو میبینم چیزی جز معصومیت و عشق نیست. همین عشق در چشمانت برای ما اطمینان خاطری است که تو هنوز عاشقی. و تا زمانی که این احساس در قلبت زنده باشد تو چون الماسی میدرخشی هر چند در تاریکترین بندها. به رسم ادب کلمهها را بدرقهی راهت میکنم و از راه دور دستانت را میگیرم در دست، در آغوشت میکشم و برایت سلامتی و صبر آرزو میکنم. بدرود.
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
زهر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دلها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
" مولانا "
فتوغراف: مجتبا در خانه
دفتر بیمخاطب: دیدار با مجتبا