برای یک قرارداد کاری تو جلسه نشستم. سه تا شیخ هم روبهروی من هستند. صحبت رو یکشیون شروع می کنه. می گه: بسم الله رحمان رحیم و بهی نستعین. ضمن عرض تبریک پیروزی حزبالله بر ستمکاران خدمت شما همانطور که میدانید دوباره و چندباره ستمکاران جهان در مقابل قدرت اسلام زانو زدند... .
من خندم میگیره با دستم دور لبامو تمیز میکنم تا خندم دیده نشه. خیلی حرص خوردم تا جلسه تموم شد و تا میتونستم هرچی فحش یاد داشتم در طول جلسه نثار گلواژههای اونها میکردم تو دلم.
از جلسه که اومدم بیرون زیر لب داشتم فحش میدادم و خودمو لعنت میکردم که توی همچین فضایی بودم که دیدم یه مردی اونور خیابون بهم زل زده و میخنده. حتمن از این حرف زدن من با خودم خندش گرفته.