Send   Print

کسانی که به خدا اعتقاد دارند باید بتوانند پاسخ سوال‌های زیر را بدهند:

اول: علت وجود 124 هزار پیامبر قبل از محمد و به پایان رسیدن آنها در زمان محمد چیست؟ آیا شما به خود حق نمی‌دهید که همانطور که آنها خود شاهد پیامبران او بودند با معجزات مختلف، شما نیز باشید؟ اینگونه ایمان آوردن آسان‌تر است؟ فکر نمی‌کنم وضعیت دنیا در قرن 21 سهل‌تر از آن زمان باشد !

دوم: او که خود دانا و عالم است و سرنوشت یک‌یک ما را می‌داند پس هدفش از امتحان انسان‌ها و سپس تعیین بهشتی یا جهنمی بودن آنها چیست؟ آیا او یک خدای بیکار است؟

سوم: بر اساس تئوری تکامل داروین و قانون دوم ترمودینامیک که جهان به سوی بی‌نظمی می‌رود می‌توان وجود خدا را نفی کرد؟ آیا وجود یک کره‌ی خاکی بعد چندین میلیون سال در بین چندین میلیارد ستاره و کهکشان که دارای شرایطی برای رشد و تکامل حیات است عجیب است؟

چهارم: شرایط و قراین علمی بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد انسان از نسل میمون‌هاست و تنها تفاوت او با آنها داشتن سیستم عصبی پیچیده‌تری است که توانایی فکر کردن را به او می‌هد و در طول چندین هزار سال توانسته تکامل یابد. آیا یا این حال می‌توان داستان‌های آفرینش آدم و حوا را به یکباره به صورت انسان باور کرد؟

پنجم: همانطور که از ظاهر امر پیداست آخرین دین او نیز دچار تحریف شده است. همان بلایی که سر ادیان قبلی او نیز آمد. آیا با توجه به اینکه وی عالم است نمی‌دانست چنین بلایی یر سر دین او خواهد آمد؟ آیا این‌روزها بهترین وقت برای ظهور پیامبری جدید نیست؟

Send   Print

فکرهایم قبل ازخواب داشت کم‌کم تمام می‌شد که پسر فهمیده به دادم رسید. برای من به عنوان فردی که در دور‌ه‌ی راهنمایی نماز می‌خوندم ( البته هفده رکعت آخر شب ) تا به امروز که به بی‌مذهبی رسیدم افکار زیادی از ذهنم گذشته است. اما هنوز در بین وجود خدا یا عدم وجود یک خالق برای هستی شک دارم.

بیشترین چیزی که انسان را به سوی خدا پرتاب می‌کند نظم جهان است و در مقابلش تکامل داروینی است. راحت‌تر بخواهیم صحبت کنیم باید بگویم با توجه به اینکه شرایط کره‌ی زمین بعد از میلیارد‌ها سال برای زیستن مساعد شده‌ است وجود حیات در این کره زیاد قابل اهمیت نیست. چراکه وقتی که تمام زمینه‌‌های آن وجود دارد خود‌به‌خود حیات ایجاد می‌شود و هر وقت از بین رفت مانند آنچه برای دایناسور‌‌ها رخ داد همه چیز تمام خواهد شد.

اینکه قوی‌ترین تلسکو‌پ‌ها هم تنها چهار درصد فضا را می‌توانند رصد کنند برای من پراهمیت است. شاید در دنیاهای دور که چندین هزار سال نوری از ما فاصله دارند شرایط برای حیات فراهم باشد و زندگی‌هایی پیشرفته‌تر از کره‌ی زمین یا ابتدایی‌تر وجود داشته باشد. حالا کلی موضوع دارم برای اینکه قبل از خواب بهشان عمیق فکر کنم. نظر شما برای نحوه‌ی تشکیل حیات چیست؟ به یک خالق دانا اعتقاد دارید یا تکامل داروینی را قبول دارید یا شاید چیز دیگری؟

مثال ساعت‌ساز
انسان و ساعت
تکامل و تصادف

Send   Print
Send   Print


خب به طور خلاصه و ساده می‌نویسم که چطور باید با تورپارک کار کرد و با فیلترینگ خداحافظی کرد. عکس بالا صفحه‌ی هاله است که من دیشب بعد از دانلود تورپارک و کارکردن باهش اولین صفحه بازش کردم. بلافاصله بعدش عبدالقادر بلوچ و زنانه‌ها رو هم خوندم که دلم کلی تنگیده بود براشون. جالبه که همین صفحه‌ها روی دسک‌تاپ با اینترنت اکسپلورر فیلتره ولی کنارش با تورپارک باز میشه. اما به ترتیب می‌نویسم چکار کنید:

اول: من از اینجا تورپارک رو دانلود کردم. یک ورژن بیشتر نیست و حدود 9 مگابایت هست. حدود 45 دقیقه با اینترنت دیال‌آپ طول کشید.

دوم: بعد از دانلود یک فایل فشرده اونو آنزیپ کنید تا بصورت عادی قابل استفاده باشه.

سوم: تورپارک نیازی به اینستال شدن روی ویندوز شما نداره، حتا می‌تونید با فلش اونو با خودتون حمل کنید و هرجا میرید استفاده کنید. نحوه‌ی کارکردنش اینه که تورپارک یا بقیه‌ی کامپیوتر‌هایی که در دنیا این نرم‌افزار را اجرا کردن ایجاد یک حلقه می‌کنه و با استفاده از آی‌پی اونها یک سایت فیلتر شده رو به کامپیوتر شما منتقل می‌کنه.

چهارم: بعد از کلیک کردن روی تورپارک ازتون می‌پرسه که اجرای حلقه‌ی تورپارک رو آغاز کنه و شما می‌زنید بله. اگر سرعتتون کم باشه امکان داره در اولین بار نتونه با بقیه‌ی کامپیوتر‌ها ارتباط برقرار کنه و دوباره می‌پرسه چکار کنم ؟ میتونید روی ایجاد دوباره‌ی حلقه کلیک کنید و یا اینکه روی هر وقت حلقه ایجاد شد خبرم کن کلیک کنید.

پنجم: بعد از اینکه تونست حلقه رو ایجاد کنه هر صفحه‌ای بخواهید براتون باز خواهد شد و سیستم کارکردش هم طوری هست که غیرقابل فیلترشدنه.

ششم: برای راحتی بیشتر می‌تونید از تورپارک در کنار اینترنت اکسپلورر استفاده کنید. چون احتمالن مثل من به ظاهر ‌IE و یا فایرفاکس عادت کرده‌اید وبگردی معمول خود رو با اینها انجام بدید و برای سایت‌های فیلتر شده از تورپارک استفاده کنید.

هفتم: این هم داستان عموفیلترچی که هیچ وقت به خونش نرسید.

Send   Print


قربانت شوم
الساعه که در ایوان منزل با همشیره‌ی همایونی به شکستن لبه‌ی نان مشغولیم، خبر رسید که شاهزاده موثق‌الدوله حاکم قم را که به جرم رشا و ارتشا معزول کرده‌بودم به توصیه‌ی عمه‌ی خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان رانده‌اید. فرستادم او را تحت‌الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره‌ی امور مملکت به توصیه‌ی عمه و خاله نمی‌شود.

زیاده جسارت است، تقی

پ.ن. بعضی معتقدند که نامه‌ی بالا جعلی است. اینجا را بخوانید. با تشکر از امین.

Send   Print


قربانت شوم،
الساعه که در ایوان منزل به وبگردی مشغول بودم خبری خواندم که چهار روز از ایام بابرکت این سرزمین را به سفارش آقا تعطیل اعلام کردید و سخن هزل بر زبان رانده‌اید، تا ملت در خانه بنشینند و ایام عمر تباه کنند. فرستادم در سایت‌ها بنویسند که بنده مخالف این دستورات ابلهانه هستم تا اعلیحضرت بدانند اداره‌ی امور مملکت به سفارش آقا و آقازاده نمی‌شود.

زیاده جسارت است، دریم لند

پ.ن. برگرفته از نامه‌ی امیرکبیر به ناصرالدین‌شاه

Send   Print
Send   Print

مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقونه گفتن بلده

پ.ن. هنوز از دست این شراب سفید امشب سرم گیج می‌ره !

Send   Print

اگر سایت‌های مورد علاقه‌تان فیلتر است. اگر در ایران زندگی می‌کنید و به جز ای‌میلتان به جای دیگری نمی‌توانید سر بکشید. اگر روزنه‌های اطلاعات به روی شما بسته است. اگر صفحه‌ی احمقانه‌ی ورود ممنوع با هر کلیک به شما می‌خندد. اگر نمی‌خواهند شما از آنچه در دنیا می‌گذرد اطلاع داشته باشید. اگر دلتان برای یک وبگردی بدون سانسور لک زده است. اگر دلتان می‌خواهد به مسولان فیلترینگ زبان‌درازی کنید. اگر دوست دارید به هر جا دلتان خواست از دنیای مجازی سر بکشید. اگر می‌خواهید خطاب به آنها که صبح تا شب درگیر بگیر و ببند برای بسته نگاه داشتن چشم و گوش ما هستند قهقهه بزنید... فقط چند کلیک دیگر مانده است.

به جای مرورگر اینترنت اکسپلورر مرورگر تورپارک را دانلود کنید و آزادانه به هرکجا که دوست داشتید سربزنید. فقط زبان‌درازی به مسولان فیلترینگ یادتان نرود !

پ.ن. با تشکر از آقای راننده ترن برای فرستادن لینک و نجات ما از پشت سد فیلترینگ.
پ.ن.ن. اگر هنوز مشکل دارید اینجا را بخوانید. اگر نتوانستید دانلود کنید اینجا را هم امتحان کنید.

Send   Print
Send   Print

دیروز موقع نوشتن خیر نبینی روزگار در حال گوش دادن به صدای تار غریبی بودم. آنقدر دوستش دارم که امشب آپلودش کردم تا شما را شریک کنم. اسم این قطعه هست Dream of Heart نوعی موسیقی تلفیقی است به همراه صدای تار نوستالژیک خودمان. من تازگی‌ها این سبک را خیلی گوش می‌کنم. ایمیل‌های دوستان در واکنش به پست قبل جالب بود. خستگی مرا درآوردید.

Dream of Hreat. MP3.5mb

پ.ن. با لطف دوست عزیز شمالگان مشکل کامنت دریم لند حل شد. خواستم اینجا ازش کلی تشکر کنم. دوستان ندیده گاهی اوقات آنقدر لطف دارند که من می‌مانم در جوابشان چه بگویم.

Send   Print

عصر که شد انارهایت را از زیر درخت گوشه‌ی حیاط جمع کردم گذاشتم داخل کارتن. گوشه کنار حیاط را آب‌ پاشیدم و برگ‌های زرد روی آب حوض را برداشتم. آفتاب هنوز از گوشه‌ی بام نرفته بود که دلم یاد تو را کرد. آنفدر دیر آمدی که انار‌ها از غم دوریت زمین می‌افتند. فرش آقا‌جون را انداختم گوشه‌ی حیاط و قلیان را چاق کردم نشستم رو به درخت انار. با هر پکی که می‌زدم به آن قلیان شاه‌نشان یاد صدای تو در گوشم می‌پیچید.

از آبی که در حیاط پاشیده بودم بوی خاک بلند شده بود. یاد تو افتادم که می‌گفتی حاضرم نیستم هزار تا غربت را با بوی عصر‌های خونه‌ی مادرجون عوض کنم. همانطور که به متکای قدیمی با رودوزی‌های مادرجون تکیه داده بودم فکر می‌کردم ناکردار این زندگی عجب می‌گذرد. پنداری دیروز بود که با هم تو همین حوض وسط چله‌ی تابستان آب‌تنی می‌کردیم. انگاری همین دیروز بود که صدای آقاجون که عصر‌ها توی دیوار‌های این خونه می‌پیچید یا کریم‌ها هول می‌کردند و از روی ایوان تا روی درخت اناری که الان روبه‌روی منه یکسره بال می‌زدند.

خیر نبینی روزگار، خیر نبینی که اینطور دل‌هامان را هرجایی کردی. خیر نبینی روزگار که چشمانم به راه ماند و خنده‌های تو را در ایوان تاریک خانه ندیدم. انار‌هایت را دادم به همان آقا رحمان که از همان قدیم‌ها دوستش داشتی، همان که یک‌روز مچ ما را در دالان خانه‌شان گرفت وقتی داشتیم راه‌رفتن سولماز دخترش را دید می‌زدیم. هنوز همانطور شوخ و دل‌زنده است. گذاشتم ترک دوچرخه‌اش ببرد خانه‌شان. آخر خیلی وقت است خانه‌ی کناری را فروختند و در آلونکی چند کوچه بالاتر زندگی‌ می‌کنند. از وقتی دخترش سولماز را در تصادف از دست داد زنش صدیقه‌خانم دیگر حرف نمی‌زند.

آمدم خانه‌ی مادر‌جون را آب و جارو کنم دلم به هزار جا پرکشید. راست گفتی که اینجا بوی خاطره‌های کهنه‌ی ما را می‌دهد. چه خوب شد که به حرفت گوش دادم و نفروختیم‌اش. قالیچه را جمع کردم و قلیان را گذاشتم روی رف. کمی به درخت انار تو نگاه کردم و راه افتادم در دالانی که دیوار‌هایش طبله کرده بود و گچ‌هایش ریخته بود روی زمین. در را باز کردم کلون‌اش روی دلم صدا داد. جعبه‌ی انار‌ها را گذاشتم ترک دوچرخه‌ی آقارحمان و راهی شدم. آقا رحمان خیلی سلام رساند. گفت می‌ترسد عمرش قد ندهد و دیگر تو را نبیند. در دلم می‌گفتم خیر نبینی روزگار که دیدم یاکریم‌ها از بالای دیوار هنوز مرا نگاه می‌کنند. شاید آنها هم دلشان برای تو تنگ شده باشد.

پ.ن. عکس: من ایران را دوست دارم

Send   Print


پ.ن. از طرف مامان، تقدیم به دلارا دارابی
روی تصویر کلیک کنید تا بزرگتر ببینید.

Send   Print

بعضی وقت‌ها نیش و کنایه‌های دوستان مثل خنجری تیز بر روحت می‌نشیند.

Send   Print

دیروز چند نفر با لباس شخصی ریخته بودند کوچه‌ی کناری ما و همه‌ی دیش‌های ماهواره رو پرت کرده بودند از پشت بوم‌ها تو کوچه و بعد هم با لگد له کرده بودند. اینها در حالی بوده که مردم دورشون جمع شده‌بودند و نگاهشون می‌کردن. بعد هم می‌انداختن پشت یک وانت و می‌رفتن خونه‌ی بعدی.

ما هم در یک عملیات سریع همه‌ی دیش‌ها رو از بالای پشت بودم به وسط اتاق پذیرایی انتقال دادیم. چون دل من برای لونا شاد مجری برنامه‌ی شباهنگ صدای امریکا تنگ شده بود خواستیم توی یکی از اتاق‌ها پشت پنجره بگذاریم که بعد از کلی سعی و کوشش متوجه شدیم که موج‌ها رو نمی‌گیره. حالا ما موندیم با پنج تا شبکه‌ی تهوع‌آور و غیرقابل تماشای صدا و سیمای اینور آب.

حالا همه‌ی اینها یک‌طرف. بی‌ لونا شاد موندنم رو چیکار کنم؟ باید یه فکری بکنیم اینطور نمی‌شه. البته همین فردا پس فردا است که نوبت کوچه‌ی ما بشه و بیان و ببین بالای پشت‌بوم ما از کف دست مومن صاف‌تره و برن. اونوقته که ما بلافاصله آلات و ابزار کفر رو بر پشت‌ بام خود هوا خواهیم کرد !

Send   Print


افتتاح: جمعه 28 مهرماه 85 از ساعت 4 تا 8 بعدازظهر
نشانی: دروس، شهید کماسایی، شماره 42 تلفن: 22541589
نمایشگاه تا 4 آبان برقرار است.
درباره‌ی دلارا دارابی بیشتر بدانید.

پ.ن. روی تصویر کلیک کنید تا بزرگتر ببینید.

Send   Print

اگه می‌دونستی بعد از اینکه کلاستو عوض کردی منم هزار تا دلیل پیش استاد آوردم تا بیام تو اون یکی کلاس با خودت چی فکر می‌کردی؟ احتمالن شونه‌هاتو می‌‌نداختی بالا و می‌گفتی: به من چه !

Send   Print

سایت‌ها‌ی زیر از هفته‌ی پیش فیلتر شده‌اند:

زنستان
روزآنلاین
روزآنلاین
youtube
2×2

نمی‌دونم بلاگرولینگ برای ما مهمتره یا فیلترشدن فضای مجازی؟ تا حالا که احساس من اینه که نبودن بلاگرولینگ ما رو بیشتر عصبانی کرد تا فیلترشدن سایت‌ها و بلاگ‌هایی که هرروز به اونها سر می‌زنیم. فکر می‌کنم کم‌کم دشمنان آزادی پیش‌روی می‌کنند و روز‌به روز و آرام آرام فضای سایبر رو برای ما تنگ‌تر می‌کنند و ما بدون هیچ حرفی عقب‌نشینی می‌کنیم. هیچ وقت بر علیه فیلترینگ به جز دوسال پیش برای سایت امروز متحد نبودیم. هیچ‌وقت.

Send   Print

از طریق: زن روزهای‌ ابری

همین جوری ریخت و پاش است تمام زندگی ام و انگار نه انگار . نشسته ام و بی خیال پاهایم آویزان است و دارم می نویسم . این جا ، توی ذهنم . هزار تا داستان تازهء بی سرانجام دیگر .
و کی اهمیت می دهد اگر فردا آفتاب در نیاید و جایش هیچ نباشد جز یک خالی بی انتها ؟ همه می گویند : باید تا آخرش را رفت ... فقط همین ...

Send   Print


شنیدن صدای مریم گلی از راه دور منو کلی ذوق زده کرد. تابلوی آبرنگ بالا از آخرین کارهای مامانه. کلی اصرار کردم تا بده قاب بگیرم بزنم توی اتاقم. گل‌های قرمزش شبیه رنگ قالب مریمه. ازش اسکن گرفتم و می‌خوام تقدیم کنم به حضرت مریم گلی

پ.ن. روی تصویر کلیک کنید تا بزرگتر ببینید.

Send   Print

وقتی دلمان می‌گیرد باید چکار کنیم؟ بیکار می‌نشینم به فرداها فکر می‌کنم. به اینکه پنج سال دیگر چه شکلی‌ام و زندگی‌ام چه شکلی ‌است. پراست یا خالی؟ فکر می‌کنم آخرش چطور است. این بعدازظهر‌ها چقدر دلگیرند. کاش هیچ وقت عصر نمی‌شد. هیچ وقت دلمان نمی‌گرفت. وقتی دلمان تنگ می‌شود آخر چه می‌خواهد؟ بعضی وقتا دلم می‌خواهد چشمانم را ببندم و آنطور که دلم می‌خواهد زندگی کنم، نه آنطور که این چرخ گردون می‌خواد.

کاش بخوابیم و آخرش بلند بشیم. اینطور راحت‌تره. وسط‌هاش هم دلمان هی نمی‌گیرد. هر چه می‌کشیم از این دل است آخر. خیلی جالب خواهد شد آخرش که زندگی‌مان نفس‌های آخرش را می‌کشد بفهمیم همه‌ی اینها یک خواب بوده، شاید وقتی مردیم بیدار بشیم. اینطوری خیلی هیجان‌انگیزتر است.

پ.ن. مامان‌بزرگ مهربان نازلی دیگر درد نمی‌کشد. او حالا روی ابرها نشسته. همیشه مامان‌بزرگ‌ها را بی‌نهایت دوست داشته‌ام.

Send   Print

بعد از اینکه نوشته‌ی بلوط رو اینجا خوندم که گفته بود خواب منو دیده، زیاد تعجب نکردم. از این ماجراها در پشت پرده‌ی بلاگ‌ها زیاد هست. بعد از اینکه باهم تماس گرفتیم و خوابش رو برام تعریف کرد دوتامون کلی خندیدیم. البته بنا به شرایط امنیتی نمی‌شه اینجا تعریف کنم :)

ما بلاگر‌ها با بلاگ‌هامون زندگی می‌کنیم. همین خراب شدن بلاگ‌رولینگ اعصاب همه را بهم ریخته، چون یه جورایی با زندگی روزمره‌ی ما در ارتباطه. خیلی وقت‌ها شده که به صورت خیالی با نویسنده‌ی بلاگی که تا حالا ندیدیمش صحبت کردیم، براش تو رویاها کامنت گذاشتیم و یا شاید درد دل کردیم. خیلی وقت‌ها همذات‌پنداری می‌کنیم با نوشته‌‌های بلاگ‌ها، خیلی وقت‌ها نویسنده‌ی یک مقاله رو مثل یک دوست قدیمی دوست داریم. خیلی وقت‌ها تو خواب و رویا با هم حرف می‌زنیم. شاید ماها بزرگترین آرزومون این باشه که دنیای مجازی بلاگستان رو به دنیای واقعی با همون آرمان‌ها و رویاهای ذهنی‌مون تبدیل کنیم. شاید خیلی دوست داشته باشیم بدونیم پشت این شخصیت مجازی چه کسی روبه‌روی مانیتورش نشسته و مطلب می‌نویسه. بلاگستان برای من دنیایی شیرینی تاحالا بوده و کلی راه و روش زندگی کردن وفکر‌کردن رو از همین دنیای مجازی یاد گرفتم. پس زنده‌باد بلاگستان. حتا بدون بلاگ‌رولینگ.

پ.ن. کامنت‌های سرزمین رویایی هنوز خرابه.

Send   Print

یادم نمی‌رود سه سال پیش بود. یک مهمانی بزرگ با انبوه مهمان‌ها. از همان دور که دیدمت با موهای فرفری‌ات به دلم نشستی. با صورت مهربان و زیبایت. بهت پیشنهاد رقصیدن دادم. با خنده‌ای مبهمی بر گوشه‌ی لبانت قبول کردی. یادم نمی‌آید آن‌شب چقدر باهم رقصیدیم. اما نگاه‌هایت یادم هست. در همه‌ی آن نور‌های عجیب و غریب و سر و صداهای مهمان‌ها این تنها ما بودیم که فقط به هم نگاه می‌کردیم و می‌رقصدیم و حواسمان به دیگران نبود. من که محو زیبایی تو بودم و تو نگاهت امتداد غروری بود در چشمانت که مرا با خودش به دنیای دیگری می‌برد.

امروز که عکس‌های عروسی‌‌ تو را برایم ای‌میل کرده‌بودند، احساس بدی داشتم. به چشمانت که نگاه می‌کردم همان چشم‌ها بود. آرزو کردم فقط یکبار دیگر باهم برقصیم. یا شاید یکبار دیگر به هم زل بزنیم، تنها برای چند ثانیه. افسوس خوردم که کاش آنچه در دلم بود برایت می‌گفتم. آن روز‌ها خجالتی بودم. شاید افسوس تنها راه چاره باشد برای من. نمی‌دانم چقدر زمان گذشت و من همچنان به عکس‌ات نگاه‌ می‌کردم. عکسی که برایم مثل تو حالا باارزش بود. ناخودآگاه به پسری که حالا همسر توست و در آغوشت گرفته حسودی کردم. همیشه همینطور بوده. فلسفه‌ی عشق در نرسیدن است. این را می‌دانم اما ... . چیزی انگار قلبم را فشار می‌دهد. نوشتم تا این حس‌ام را به یاد داشته باشم. همین.

Send   Print
Send   Print

گفت: یک شراب سفید فرانسوی خریدم مخصوص خودمون دو تا
گفتم: چه خوب، حتمن یه وقتی بذاریم به خدمتش برسیم
گفت: نه! تو ماه مبارک که نه. بعدش
گفتم: باشه، هر وقت تو راحتی برای من فرقی نداره

پ.ن. بلاگرولینگ که خراب بشه، برق بلاگستان می‌ره. حالا باید کورمال کورمال بلاگ بخونیم.


Send   Print

چند روزی غیبت داشتم. سرگرم کارهای شخصی بودم. و در عین حال مقابله و مبارزه می‌کردم با یک نوع افسردگی سالیانه که در همه‌ی دنیا به نام افسردگی پاییزه شهرت دارد. با شروع فصل پاییز و کوتاه شدن روزها و سرمای هوا خیلی‌ها در کشورهای مختلف به این نوع افسردگی مبتلا می‌شوند. و سرانجام پیروز هم شدم.

برای پیروزی خودم هم بسیار ماهرانه عمل کردم. از تغییر دکوراسیون اتاقم شروع کردم و کلاس‌‌ پیانو رو از یک جلسه در هفته به سه جلسه افزایش دادم و در یک کلاس تنیس هم اسم نوشتم و همین الان از کلاس تنیس خسته و کوفته ولی درعین حال شاداب و پرانرژی اینجا مقابل مانیتور نشستم. خوشحالم که به موقع عمل کردم و دلم هیچ وقت نمی‌خواست درگیر این حس ناامیدی و تکراری بودن باشم و تسلیمش شده باشم.

تهیه برنامه برای قسمت پزشکی و بهداشت رادیو زمانه هم کلی درگیری فکری برایم درست کرده بود. به جاهای خوبی رسیدم و فکر‌های بکری در سر دارم. در عین حال سرزمین رویایی با مشکلی در قسمت داخلی سرور مواجه شد و هنوز قسمت کامنت‌ها خراب است.

زندگی مثل نوشتن یک دیکته است. ما در حین دیکته گفتن معلم دائم پاک می‌کنیم و دوباره می‌نویسیم، باز پاک می‌کنیم و باز پاک می‌کنیم و هی سعی می‌کنیم لغت صحیح را پیدا کنیم، غافل از اینکه ناگهان معلم فریاد می‌زند ورقه‌ها بالا.

Send   Print

از طریق: رادیو زمانه

دو دانشمند امریکایی به نام‌‌های اندرو فایر و کریگ ملو موفق به کسب جایزه‌ نوبل در رشته‌ پزشکی سال 2006 شدند. جایزه‌ آنان به خاطر تلاش‌شان در راه کشف مکانیسم خاموش شدن ژن‌ها در روز دوشنبه دوم اکتبر اعطا شد. این کشف می‌تواند آغازگر تحولات جدید علمی در راه درمان بیماری‌های سرطانی و ایدز باشد.

نوبل پزشکی تنها هشت سال پس از این کشف و چاپ آن در مجله‌ نیچر به آنها اعطا شد. این خود می‌تواند نشانه‌ اهمیت کشف آنان برای دنیای علم باشد. اندر و کریگ که به ترتیب 45 و 47 سال سن دارند جزء جوان‌ترین دانشمندانی هستند که تاکنون موفق به دریافت این جایزه شده‌اند.

جایزه‌ نوبل معادل 10 میلیون کرون سوئد است که حدود یک میلیون و 400هزار دلار امریکا می‌شود. وقتی دو نفر دریافت‌کننده جایزه نوبل باشند،این 10 میلیون کرون بین آن دو قسمت می‌شود.

تاکنون دو خانواده برنده جایزه‌ نوبل شده‌اند: ماری کوری و همسرش پیر برای نوبل فیزیک 1903، ایرنه ژولیت کوری و همسرش فردریک 1935 برای نوبل شیمی.
باید خانواده‌ کوری را پرافتخارترین خانواده‌ نوبل دانست که در دو نسل، هم زن و هم شوهر موفق به کسب جایزه‌ شده‌اند.

پدر و پسر‌هایی که موفق به دریافت جایزه شده‌اند: ویلیام برگ و پسرش لورنس برای جایزه‌ی نوبل فیزیک 1915،نیل بوهر فیزیک 1922 و اگه بوهر نوبل فیزیک 1975، هانس ون یولر نوبل شیمی 1929 و اولف ون یولر نوبل پزشکی 1970، مانه سیگبان نوبل فیزیک 1924 و کی سیگبان نوبل فیزیک 1981، جزف جان سامسون نوبل فیزیک 1906 و جرج تامسون نوبل فیزیک 1937، آرتور کورنبرگ نوبل پزشکی 1959 و پسرش راجر کورنبرگ نوبل شیمی 2006.

خارج از سیاست

Send   Print

259957346_ec9a89548a.jpg
عکس: اینجا

Send   Print

راست می‌گی نمیشه وطنت رو تو دو تا چمدون 23 کیلویی جا کرد. این روزها همه دارند می‌رن، داستان کشور ما مثل یه کلاس درسه که همه شاگرد زرنگ‌ها دارند ازش می‌رن بیرون. یه عده تنبل بی‌سواد دارند حکومت می‌‌کنند و ما هم مات و مبهوت منتظریم نوبتمون بشه بزنیم بیرون از کلاس.

بعد از مریم گلی انگار نوبت کیوانه. دو ماه پیش بود که اسم مریم روی موبایلم افتاد. اما نمی‌دونم کجا بودم که نشد جواب بدم. تا اینکه خبردار شدم مریم گلی هم رفته. شاید نشد لرزش صدای آروم و مطمئن‌اش رو از اون سر گوشی بشنوم. برای همین دلتنگ شنیدن صداش موندم هنوز. مریمی که خیلی چیزا از نوشته‌هاش یاد گرفتم. اخلاقش برام جالب بود. احساساتش چند لایه بود. خودشو تجزیه می‌کرد و هیچ وقت نتونستم مثل مریم درباره‌ی روحیاتم فکر کنم.

حالا نوبت کیوانه تا از پشت شیشه‌های بدون مرز برامون دست تکون بده. بدون اینکه این‌طرف شیشه رو نگاه کنه کوله‌پشتی‌اش رو برداره و در حالی که پاسپورتش رو روی میز مرد خندانی می‌ذاره با خودش مدام تکرار کنه نباید گریه کنم. همه‌ی اینها را نوشتم که بگم این مملکت بدون این جوون‌های بی‌همتا چیزی کم خواهد داشت. داره شبیه همون کلاسی می‌شه که کسی توش نمونده تا دو کلام حرف حساب توش شنیده بشه.

کیوان جان، وطن آدمی در قلب کسانی ‌است که دوستش دارند. تلخی‌غربت به کامت شیرین باد. امیدوارم هرجا هستی موفق و سربلند باشی. سفرت خوش رفیق.

Send   Print

سرزمین رویایی: قبل از خواندن مقاله‌های زیر تابوهای ذهنی‌تان را در این مورد به سطل آشغال بریزید.

از طریق: زن‌شناسی

وودی آلن می گوید: « استشها را نكوهش و خودت را از آن محروم نكن چون این كار آمیزش با كسی است كه واقعا دوستش دارم.»

استشها یك عمل خصوصی و خودشناسانه آنهم از نوع باز-خورندی، فیدبك، است و كیف و كم انجام آن در زنان و مردان متفاوت است. البته محدودیتهای خاص خود را نیز دارد، مثلا استفاده از زبانتان برای تحریك اندامهای جنسی خود و یا حتی انگشتانتان. شما خیلی ساده با تمركز بر روی حساس ترین نقطه بدن خود كه همان كِچُل شما باشد و لمس و نوازش آن می توانید به لذت برسید ضمن آنكه وقت زیادی هم از شما نمی گیرد. قصد من از نوشتن این مطلب تشویق شما به انجام این كار است؛ چرا كه می خواهم شما را با بدن خودتان آشتی بدهم. هر چند كه آمیزش با فرد یا افراد دلخواهمان البته كه لذت خاص خود را دارد و به كلی تجربه دیگریست. اگر نه، این حق گرفته شده ازمن و شما همچنان دور از دسترس و قفل شده در اذهان پریشان ما باقی خواهد ماند و شاهد عواقب آن هستیم و خواهیم بود.

ادامه ...

Send   Print

امروز جمعه زهرا خانم کسی که به خانه‌مان می‌آید تا به مامان کمک کند برای کارها‌ی خانه، دختر کوچکش را هم آورده بود. صبح تا نگاهش کردم دلم لرزید. دوازده سال بیشتر نداشت. اما چیز غریبی در چشمانش بود. همانطور که لیوان‌ها را خشک می‌کرد و دلش می‌خواست صدای قرچ‌قرچ تمیزی‌اش در آشپزخانه بپیچد زیر چشمی نگاهش می‌کردم. احساس بدی داشتم. دلم می‌خواست خودم برم لیوان‌ها را از دستش بگیرم و خشک کنم. انگار ذغال داغی را روی دلم گذاشته باشند.

نگاهش مثل خیلی‌های دیگه بود. مثل علی‌رضا که سرچهارراه برایم اسپند دود می‌کند و می‌خندد بی‌صدا، مثل سمیه که روی ترازویش می‌روم و دوتایی کلی حرف می‌زنیم مثل دو تا دوست، مثل زهرا دختری که در یکی از روستاهای اطراف جنگل نور در شمال دیدم‌اش و بی‌اختیار روی ترمز زدم تا عکسی از نگاهش یادگاری بگیرم. همه‌ی نگاه‌ها یک حس دارد برای من. چیزی از جنس بلور و دلتنگی، یا شاید از نور و احساس لطیف کودکانه. شوق بازی در دل، اما کارها مانده تلنبار، شوق خنده و لی‌لی دردل، اما خرجی خانه پس از کجا؟ گاهی از بودن خودم شرمسار می‌شوم. نمی‌دانم تنها من اینطورم یا همه آنهایی که رنگ نگاه‌ها برای دل‌هایشان فرق دارد؟

Zahra.jpg

پ.ن. مثل اینکه دیگر در فلیکر نمی‌توانم عکس بگذارم. برای عضو‌های عادی گویا تعداد عکس‌ها دویست عدد است و منم الان چوب خطم پر شده است. کارت اعتباری هم که ندارم عضو حرفه‌ای بشم.

Send   Print

چند روز قبل از دستم چند تکه خرده نان ریخته بود کف اتاقم. امروز که رد می‌شدم از کنارش دیدم صف سیاه و منظم مورچه‌ها را که تا تکه نان مرتب و با قاعده رژه می‌رفتند. نشستم و نگاهشان کردم، چقدر عادی اما غریب‌اند برای ما. فکر می‌کنیم که خوب می‌شناسیم‌شان اما هیچ وقت بهشان دقت نمی‌کنیم.

دو تا صف نزدیک به هم داشتند برای مسیر رفت و برگشت. پشت سر هم راه می‌رفتند و حرکاتشان کمی تندتر از عادی بود. مثل فیلمی که کمی تندش کرده باشی. شاخک‌هایشان را تکان می‌دادند دائمن و تا به هم می‌رسیدند مقابل هم می‌رفتند و شاخک‌هایشان را به هم می‌زدند و چیزی لابد می‌گفتند. همینطور که بهشان نگاه می‌کردم با خودم می‌گفتم که چقدر خوشبختند. مورچه‌ها همیشه کار می‌کنند و هیچ‌وقت خسته نمی‌شوند. همه با هم دوست هستند و در بینشان غریبه‌ای وجود ندارد. همه انگار هم را می‌شناسند و برای رسیدن به هدفشان به هم کمک می‌کنند. استرسی در طول راه نداشتند و هیچ وقت دیرشان نمی‌شد. معلوم بود که همدیگر را دوست دارند و هیچ‌کدام قصد رقابت با دیگری را ندارد. راستی چقدر مورچه‌ها خوشبختند. حداقل خوشبخت‌تر از ما انسان‌ها.

Send   Print

اول: اینکه حقوقدان به دعوت من در مورد پشت‌پرده‌ی وکالت پستی نوشته، که خوبه همه‌ی ما بخونیم‌اش.

دوم: لازم به توضیح نیست که من عصر قدری عصبانی بودم. مطلب قبل نمونه‌ی کامل یک پست زرده. فکر کنم شایسته‌ی سرزمین رویایی نبود. اما دلم نمی‌خواد پاکش کنم. بعضی وقت‌ها برای اینکه خشکی سیاست و این روز‌های مطالب از بین بره تصمیم دارم مطالب روزمره اینطوری بنویسم.
مطالب روزمره لزومن جدی نیستند اما شاید نکته‌ای جدی در پشت کلمات پنهان باشه. همانطور که گوشزد گفت: بهتره من به دنبال تغییر قانون طبیعت نباشم و اینکه واقعيت اينه که اول پولدارتره میوه خودش رو از تو صندوق انتخاب می‌کنه و بعد به ترتيب ثروت تو صف می‌ايستند.

سوم: در بین ای‌میل‌هایی که از عصر رسید یکی‌شان خیلی جالب منو خلع سلاح کرده بود، در قسمتی از ای‌‌میل اینطور نوشته شده:
همیشه وقتی بهترين پسران دنيا را با زيباترين و سطحی‌ترین و روسپی‌ترین دختران می‌بینم احساس بدی دارم. نمی‌دونم بعضی‌ وقت‌ها معیار‌ها بر چه اساسی داره تو این دنیا می‌چرخه؟ احساسی که پیدا می‌کنم غیرقابل وصفه. ملغمه‌ای از سرخوردگی و حسادت و دلتنگی و ...
پسرا موقع دوست شدن انگار نه به هنرکسی کار دارند و نه به فکرهایی که تو سرشه نه به ذوق و دو تا کتابی که خونده. فقط اینکه خوشگل باشی کافیه. حالا اگه برای نازلترين سطح زندگی هم ساخته شده باشی اما اگر خوشگل باشی و آخرين مدل لباس رو پوشيده باشی دیگه هرگز نه نمی‌شنوی. این یک واقعیته باید باورش کنیم.

چهارم: ماجرای ضبط چهارگاه رو کنسل کردم. نه حوصلشو داشتم و نه به نظرم لزومی داشت. اگر بخوام مثبت فکر کنم اینطوره که اون یک دوست دیگه داشته و دلیلی نداشته با نفر جدیدی دوست بشه.

پنجم: من یک انسان کاملن معمولی‌ام و هیچ وقت ادعای خاص بودن نکردم. حتا معمولی‌تر از شما.

ششم: در نظر داشته باشید 80٪ آشنایی‌ها و دوستی‌ها و عشق‌ها در ابتدا بر ظاهر شخص بنا می‌شه. ظاهر افراد ابتدایی‌ترین راه برای برقراری ارتباطه. پس اگر بخواهیم واقع‌گرا باشیم نمی‌تونیم ظاهر افراد را انکار کنیم. ضمن اینکه باید مراقب باشیم ظاهر اشخاص تنها ملاک ما برای دوستی نباشد.

هفتم: هفته‌ی پیش طبق قرار با مهدی جامی مثلن قرار بود با رادیو زمانه همکاری کنم اما هر روز وعده‌ی فردا رو به خودم می‌دم. امیدوارم طلسم شکسته بشه و قسمت جدیدی رو در رادیو زمانه به زودی شروع کنیم.

Send   Print

همیشه وقتی زیباترین دختران را با پولدارترین و سطحی‌ترین و روسپی‌ترین پسران می‌بینم احساس بدی دارم. نمی‌دونم بعضی‌ وقت‌ها معیار‌ها بر چه اساسی داره تو این دنیا می‌چرخه؟ احساسی که پیدا می‌کنم غیرقابل وصفه. ملغمه‌ای از سرخوردگی و حسادت و دلتنگی و ...

نه به خاطر اینکه امروز بهش پیشنهاد دوستی دادم و رد کرد این رو می‌نویسم. منکه ده روز بود داشتم با خودم فکر می‌کردم چی بگم و چطور بگم و اصلن عرضه‌ی این‌طور بازیها را ندارم اما دلم می‌‌خواست شانسم رو امتحان کنم. و وقتی گفت نه من اهل دوست‌شدن نیستم، تو دلم به ریش خودم خندیدم.

خیلی جالبه خیلی وقتا کسایی از تو خوششون می‌یاد و به تو پیشنهاد می‌دن که با هم دوست باشین، اما تو سرت هوای دیگری داره. تو به فکری دیگری هستی و اون به فکر تو. و همینطور بگیر و برو تا آخر.

دخترا موقع دوست شدن انگار نه به هنرکسی کار دارند و نه به فکرهایی که تو سرشه نه به ذوق و دو تا کتابی که خونده. فقط اینکه پولدار باشی کافیه. حالا اگه قیافت شبیه اورانگوتان هم باشه اما ماشین سال دنیا زیر پات باشه دیگه هرگز نه نمی‌شنوی. این یک واقعیته باید باورش کنیم.

از این طرف قضیه هم اگر نگاه کنیم. دختر اگر خوشگل باشه اگه زیاد هم پولدار نبود مسئله‌ای نیست. یکی از دوستانم که از کانادا اومده بود می‌گفت همه جای دنیا اینطوره. اونجا هم پسرها دنبال دخترهای خوشگل‌اند و دخترها دنبال پسرهای پولدار.

اینها رو گفتم که اگر جایی زیبارویی رو دیدید که دست یک پسر میمون رو گرفته یاد این واقعیت بیفتید. امشب می‌خوام نصف چهارگاه جواد معروفی رو تا جایی که تمرین کردم، با پیانو اجرا کنم و ضبط کنم روی سی‌دی فردا بهش بدم. هر چند بعید می‌دونم براش ارزشی داشته باشه و یا حتا فرق صدای پیانو رو با دف بدونه. به هر حال یک واقعیته و باید هرجوری هست باورش کنیم. سخته اما حقیقته.

Send   Print

امشب در برنامه‌ی میزگردی با شما صدای امریکا مهمان آقای بهارلو، مسعود بهنود است. گفتم کسانی که دسترسی دارند اگر دوست داشتند مثل من نگاه کنند.

پ.ن. علاقه‌ی من به مسعود بهنود نه از همان دبیرستان بود که کتاب‌هایش را می‌خواندم و نه بعدش که در روزنامه‌های دوم خردادی می‌نوشت. به جز نثر زیبایش، او روحی را در نوشته‌هایش به گمانم دارد که مخصوص به خود اوست. کسانی که از او انتقاد می‌کنند باید بدانند که هر کدام از ما اگر قرار باشد نقد شویم هم نکات مثبت داریم و هم منفی. هیچ انسانی خوبی کامل، نیست و قرار هم نیست باشد. حتا مشهورترین نویسندگان و بازیگران و شاعران هم گاه، از نظر عده‌ای خطاکارند و از نظر عده‌ای دیگر نه!
اینها را گفتم تا بنویسم مسعود بهنود را مبری از خطا نمی‌دانم اما او هرچقدر هم خطاکار باشد به قول عده‌ای ( که از نظر من نیست ) باز هم دوستش دارم.

Send   Print

حقوق خونده بود و تازه تصمیم داشت یه وکیل خوب بشه. بعد از کلی حرف یادم اومد که بپرسم از پشت پرده‌ی وکالت یه کم برام بگو و کاش نمی‌پرسیدم. شروع کرد به حرف زدن و هر بار من بیشتر دچار حیرت می‌شدم. خلاصه‌ی حرفاش اینطور بود:

گفت عده‌ای از وکیل‌های مرد کلی برای خودشون صیغه دارند چون بعضی از خانم‌هایی که برای گرفتن طلاق و یا مهریه بهشون مراجعه می‌کنند چون پول ندارند به روش دیگه‌ای حساب می‌کنند. و اینکه پروندهای وکیل‌های خانم توی دادگاه‌ها همیشه سریع به نتیجه می‌رسه و می‌گفت اگر وکیل‌های خانم بخوان کارشون زود راه بیفته باید با قاضی دوست بشن و یا صیغه‌اش بشن. از رشوه‌ها و پول‌هایی هم که بین قاضی و وکیل رد و بدل می‌شه گفت که دیگه حد و حساب نداره. و اینکه هر کدوم از قاضی‌ها چندین صیغه دارند و به پرونده‌هایی که در دست صیغه‌هاشون هست به سرعت رسیدگی می‌کنند.

پ.ن. من فقط حرف‌هایی که شنیدم رو نوشتم. دلم نمی‌خواد این پست توهین به کسی تلقی بشه. و نوشتم بعضی از وکیل‌ها و یا بعضی از خانم‌ها و بعضی از قاضی‌ها.
پ.ن.ن. شاید حقوقدان بتونه بیشتر برامون از پشت‌پرده‌ها بنویسه.

Send   Print

می‌گفت: بعد از یکسالی که از شوهرم جدا شدم و جدا زندگی می‌کنم اولین باره کلی زنگ می‌زنه و اظهار پشیمونی می‌کنه. می‌گفت: توی راهرو‌های دادگاه فرسوده شدم توی این یکسال و به هیچ جا هم نرسیدم. دو دل شدم و نمی‌دونم چه تصمیمی بگیرم. هر کار کنم فقط به خاطر پسرمه. اون خیلی دوست داره ما دوباره توی یک خونه زندگی کنیم و دوباره بخندیم. اما تحمل اون مرد غیر ممکنه. همین امشب که زنگ زده بود معذرت‌خواهی و منت‌کشی باز می‌گفت باید تو مهمونی‌ها لباس پوشیده و گشاد بپوشی. مانتو کوتاه نپوشی. و هزار تا دستور دیگه.

گریه می‌کرد و می‌گفت: نمی‌دونم به خاطر پسرم برگردم و اونو تحمل کنم؟ بسوزم و بسازم؟ یا همینطور تنها زندگی کنم و خانوم خودم باشم؟

اولین بار بود هیچ مشورتی نمی‌تونستم بدم. به هیچ صورتی نمی‌تونستم خودمو جای اون بگذارم و تصمیم بگیرم. ترجیح یک احساس مادرانه یا زندگی راحت و بدون استرس حرف‌های نیش‌دار یک شریک زندگی؟ به چراغ قرمز چشمک‌زن خیابان نگاه می‌کردم و زیر لب تکرار می‌کردم: سوختن و ساختن سوختن و ساختن ...

پ.ن. یاد نوشی افتادم و جوجه موجه‌هاش. دلم براش تنگ شده. خیلی خیلی.