همیشه وقتی زیباترین دختران را با پولدارترین و سطحیترین و روسپیترین پسران میبینم احساس بدی دارم. نمیدونم بعضی وقتها معیارها بر چه اساسی داره تو این دنیا میچرخه؟ احساسی که پیدا میکنم غیرقابل وصفه. ملغمهای از سرخوردگی و حسادت و دلتنگی و ...
نه به خاطر اینکه امروز بهش پیشنهاد دوستی دادم و رد کرد این رو مینویسم. منکه ده روز بود داشتم با خودم فکر میکردم چی بگم و چطور بگم و اصلن عرضهی اینطور بازیها را ندارم اما دلم میخواست شانسم رو امتحان کنم. و وقتی گفت نه من اهل دوستشدن نیستم، تو دلم به ریش خودم خندیدم.
خیلی جالبه خیلی وقتا کسایی از تو خوششون مییاد و به تو پیشنهاد میدن که با هم دوست باشین، اما تو سرت هوای دیگری داره. تو به فکری دیگری هستی و اون به فکر تو. و همینطور بگیر و برو تا آخر.
دخترا موقع دوست شدن انگار نه به هنرکسی کار دارند و نه به فکرهایی که تو سرشه نه به ذوق و دو تا کتابی که خونده. فقط اینکه پولدار باشی کافیه. حالا اگه قیافت شبیه اورانگوتان هم باشه اما ماشین سال دنیا زیر پات باشه دیگه هرگز نه نمیشنوی. این یک واقعیته باید باورش کنیم.
از این طرف قضیه هم اگر نگاه کنیم. دختر اگر خوشگل باشه اگه زیاد هم پولدار نبود مسئلهای نیست. یکی از دوستانم که از کانادا اومده بود میگفت همه جای دنیا اینطوره. اونجا هم پسرها دنبال دخترهای خوشگلاند و دخترها دنبال پسرهای پولدار.
اینها رو گفتم که اگر جایی زیبارویی رو دیدید که دست یک پسر میمون رو گرفته یاد این واقعیت بیفتید. امشب میخوام نصف چهارگاه جواد معروفی رو تا جایی که تمرین کردم، با پیانو اجرا کنم و ضبط کنم روی سیدی فردا بهش بدم. هر چند بعید میدونم براش ارزشی داشته باشه و یا حتا فرق صدای پیانو رو با دف بدونه. به هر حال یک واقعیته و باید هرجوری هست باورش کنیم. سخته اما حقیقته.