دیشب که داشتم لباسهای زمستونیمو میچیدم تو کمد، اونهایی که کوچک شده بود برام رو گذاشتم کنار برای یک دختر دوستداشتنی با ترازوی آرزوهاش که انسانیت آدمها رو وزن میکنه کنار خیابون. برای خودش یا برادرهاش که خرج زندگی یک خانوده رو درمیارن. امشب، رفتم پیشش کنارش نشستم روی جدولها و کلی باهم حرف زدیم. بستهی لباسها رو بهش دادم و از درسهاش پرسیدم. کتاب فارسیاش جلوش بود و داشت میخوند. کلاس پنجم دبستانه. از هفتهی قبل تعریف کرد که یکی دیگه از دوستام با همسرش برده بودنش یک لوازم تحریر تا هرچی میخواد بخره. خوشحال بود. گفت یک جامدادی خریدم با یک ماژیک خوشرنگ.
شادکردن دل ناشناسترین انسانها این روزها کار آسونیه. حتا به راحتی شکستن دل یک نفر بدون هیچ دلیلی. حتمن از این بچههای نیازمند و معصوم اطراف شما هم زیاد هستن. اگر دلمون بخواد خیلی راحت میشه با کمترین هزینهای شادشون کنیم و خودمون هم با دیدن لبخند اونها بخندیم. وقتی میشه کسی رو حتا چند لحظه از غصههاش فراری بدیم چرا کوتاهی کنیم. طول زندگی کوتاه است و گذرا این خود ما هستیم که میتونیم عرض اونو زیاد کنیم.
مرتبط: عرض