این روزها دیگر همه جا بوی عید گرفته است. صبح بانک بودم و طبق معمول هر سال بانکها به جای پول نقد به مشتریان تراول چک میدادند. خیلی ها میآمدند برای گرفتن اسکناس نو. همه صحبت از اسکناسهای پنج هزار تومانی میکردند. که زیر شیشهی آقای رییس یکی بود و میگفت فقط میتوانید نگاه کنید. این روزها شعر زیبای شفیعی کدکنی با صدای فرهاد دایم در گوشم میپیچد که: در روزهای آخر اسفند ... وقتی بنفشهها را با برگ و ریشه و پیوند و خاک در جعبههای کوچک چوبی جای میدهند ...
پ.ن. من سرما خوردهام. اگر تا شب بهتر شدم بیشتر از حال و هوای این روزها مینویسم.