اگر میخواهید اندازهی تمدن و پیشرفت ملتی را بدانید به زنان آن ملت بنگرید.
" ناپلئون بناپارت "
عکس: کسوف
اگر میخواهید اندازهی تمدن و پیشرفت ملتی را بدانید به زنان آن ملت بنگرید.
" ناپلئون بناپارت "
عکس: کسوف
1. از تهران خارج میشود. مقصد مثل همیشه غربت است. داخل فردوگاه دو بار برای حجابش به او تذکر میدهند. پاسپورتش را که برای مهر خروج میدهد سرباز میپرسد چرا اینهمه رفت و آمد به ایران داشتهای؟ میگوید تو جاسوسی. سرباز فلان، خانوم را ببرید به بازداشتگاه. باید تمام ماجرا را برایمان توضیح بدی. لبتاپ باید بازرسی شود و همهی چمدانها فعلن ضبط خواهد شد. دو ساعت مانده به پرواز. با زنگ زدن به دوستان و آشنایاناش ماجرا را برایشان توضیح میدهد و میخواهد به کمکش بیایند. با کلی استرس و گریه، با چشمانی قرمز و بادکرده نیمساعت قبل از پرواز وارد هواپیما میشود.
2. وارد تورنتو که میشود پلیس از همه میپرسد از چه کشوری آمدهاند. خیلی از ایرانیها زرنگی میکنند و آمستردام نام شهر واسط را میگویند و او باز ناگهان از دهانش میپرد ایران. نگاه پلیس به او عوض میشود و او را به سمت خط قرمز هدایت میکند. دوباره تمام چمدانش بیرون ریخته میشود و بازرسی میشود. حتا کتابهایش. در انتها سرباز مهربان در حالیکه با احترام وسایلش را داخل چمدان میچیند میگوید از این به بعد اگر پرسیدیم از کدام کشور میآیی، نام ایران را نبر.
پ.ن. نسل از این سو رانده و از آن سو مانده، ماییم. نه در خانهمان احترامی داریم و نه با پسوند ایرانی خارج از خانه. نیاز به توضیح من نیست خودتان حتمن دیدهاید.
برف، با صدای فرهاد. گوش کنید
عکس: مریم مجد
+ صدای زنگ گریهاش را میشنوم
ایرانیها به تار و پود قالی مانند. جدا و دور از هم زیبا نیستند. با هم اما، یک فرش زیبا را میسازند. با نقشهای پیچیده و سحرانگیز.
پ.ن. خیلی سال است که ایرانیها از هم دورند و با هم غریبه. یکی تحریمی است، یکی اصلاحطلب. یکی جمهوریخواه، یکی سلطنتطلب. یکی ... . و این هم شده وضع زندگیمان. هر یک گوشهای از دنیا، ساز خودمان را میزنیم.
این مرقومه را که مینویسیم آژانها خبر میآورند و رعیت بدحجاب را سر چهارسوخ به سلابه میکشند. دستورات اعلیحضرت همایونی در همان عریضهای که دادید میرزا جعفرخان برایمان آورد مو به مو اجرا میشود. خاطر اعلیحضرت ( عمامهی سلطان به سلامت و حکومت مستدام ) آسوده باشد. حکمن اگر اجنبی و سفارت بریتانیای کبیر در کار دولت فخیمه ایران دخالت نکند، اوضاع سامان خواهد گرفت و این رعیت بیسر و پای بد حجاب را به وقت، در باغ شاه فلک خواهیم کرد.
حضور اعلیحضرت همایونی عارضم که نظمیه پر شده و برای دستگیری بد حجابان میرزا فتحالله خان تفنگچی را فرستادیم تا سرداب عدلیه را خالی کند، این جماعت نسوان خاک بر سر را آنجا نگه داریم تا ببینیم چه میشود. علی ایحال اعلیحضرت هر دستوری دارند به این بندهزاده و خاک پای دستگاه همایونی الطفاتی کنند تا فیالفور دستورات اجرا داده شود.
جسارت است اما پیداست که رعیت هنوز نافهم باقی مانده. فرق دیکتاتوریهای آن رضا شاه ملعون را که به زور چادر از سرشان میکَند با دموکراسی حکومت فخمیهی اعلیحضرت، که چادر بر سرشان میکُند نمیفهمد. گمان میکنم کار، کار این فرنگ رفتههای از خدا بیخبر است. از زمانی که طیاره راه افتاده همانطور که ملت به شاعبدوالعظیم میرفتند به فرنگ میروند و این نسوان از همه جا بیخبر را شیطانی میکنند. رعیت نمیداند ما هر چه داریم از سایه و برکت آقا امام زمان است. خداوند نشان جقهی حکومت همایونی را تا ظهور آقا امام زمان از عمامهی ما کم نکند.
بندهزاده و نوکر خانهزاد
میرزا محمود خان احمد السلطنه
1. دیشب داشتم خبرها را در رادیو زمانه میخواندم. متنی به نظرم آشنا آمد. دیدم نقلی است از سرزمین رویایی. خوشحال که نشدم که هیچ، ناراحت هم شدم. در دو روز گذشته دو بار با رادیو زمانه تماس گرفتم و گفتم در مورد سد سیوند کم خبر کار کردهاند. و معتقدم در مورد سد سیوند رادیو زمانه خیلی از بلاگستان عقب بود و بلاگرها خیلی خوب و با کیفیت آخرین خبرها را از تجمع مینوشتند و به مثابهی خبرگزاریهای بیادعا عمل میکردند. بگذارید تعریف دوستانمان را که میکنیم اشکال کارشان را هم بگوییم. شاید داغترین خبرها در هفتهی جاری سد سیوند باشد و طرح موسوم به مبارزه با بد حجابی. برای این بود که ناراحت شدم. گفتم جای عاشقانهی من این موقع نبود. خبرهای سیوند در بلاگستان شایستهتر بودند.
2. هر چقدر فکر میکنم معنی برترین وبلاگ و برترین سایت اطلاع رسانی و برترین فلان را نمیفهمم. نمیدانم چرا ما ایرانیها به جای کار کردن در حوزهی خودمان هی دوست داریم رتبهبندی کنیم و اول دوم سوم. وقتی نه داوری و نه معیارهایش مشخص است و اصلن لزومی به مشخص شدن برترین و بهترین نیست نمیدانم این چه بازی است دیگر. این کارها مخصوص ایرانیها است. نکتهی جالب را دقت کنید قرار گرفتن مجلهی هزارتو و ویکیپدیا در گروه برترینهای اطلاع رسانی. چه ربطی !
آیا تا بحال هرآنچه از دستتان برآمده برای سد سیوند انجام دادهاید؟ اگر پاسختان "نه" است متن انگلیسی را کپی کنید و به آدرس ایمیل زیر بفرستید.
Subject: Please Stop the Sivand Dam project in the Bolaghi valley in Shiraz, Iran
To whom it may concern,
As you well know the construction of the Sivand dam in the Bolaghi valley in Shiraz, Iran, will have catastrophic consequences on the wealth of history buried there for thousands of years. I trust that you will not tolerate or allow such a significant loss to the world's heritage.
Many Iranians are concerned and are protesting against the project to no avail. A more powerful voice such as UNESCO's might be heard more effectively. Please help to stop this project from happening.
Sincerely,
همانطور که خوب میدانید ساختن سد سیوند در درهی بلاغی در شیراز، ایران، عواقب فاجعهآمیزی خواهد داشت بر گنجینهای از تاریخ که برای هزاران سال در آنجا مدفون شده. اطمینان دارم که شما چنین خسارت عمدهای بر میراث جهانی را نه تحمل میکنید، و نه آن را اجازه میدهید.
بسیاری از ایرانیها نگران و بینتیجه در حال اعتراضاند. صدای قدرتمندتری مانند یونسکو احتمالا با تاثیر بیشتری شنیده خواهد شد. لطفا در متوقف کردن این پروژه کمک کنید.
بعد از کپی متن انگلیسی آن را به بخش میراث جهانی یونسکو به آدرس ایمیل: WH.PACT@unesco.org بفرستید.
پ.ن. گاهی وقتها برای جلوگیری از ظلمی که به شخصی میرود یا به سرزمینی، کاری از دستمان برنمیآید اما نباید از حداقل امکاناتی که داریم فروگذار کنیم. خواهش میکنم تا آنجا که توان دارید برای حفظ تاریخ کشورتان فریاد بزنید هرچند صدایتان در زوزهی این طوفان سیاه گم شود.
پ.ن.2. با تشکر از ناشناختههای نازنین که زحمت متن انگلیسی را کشیده است.
خدایا دیگه شورشو در آوردی ها !. تا کی؟ تا کی میخواهی بکش بکش این آدمهای احمق را نگاه کنی و دستی به ریش سفیدت بکشی؟ خندهداره نه؟ آخه پدر من تو اون زمانی که کل جمعیت کره زمین به اندازهی شهر ما بوده 123 هزار تا پیامبر فرستادی که چی؟ همشو خرج کردی و حالا به پیسی خوردی نه؟ حقته. همیشه یه جای کارات میلنگه. حالا بشین همون بالا و هی نگاه کن این جنگها رو. این نعرههای از سر جان رو. این بمبها رو که رو سر بیگناهها ریخته میشن. این بچههایی که با پای برهنه و شکم گرسنه در دارفور یتیم شدن.
د لعنتی یک کاری بکن. تا کی؟ جمع کن بساط این مسخرهبازیها رو. والا اگه منم جای تو بودم از دیدن این فیلم جنایی کلی کیف میکردم. اما خب فرق من با تو که خدایی چیه پس؟ نگذار اون بندههای یهودیات و مسلمونت برای یه وجب زمین همو بکشن. همش تقصیر خودت بود. هی بهت گفتم کاش یه دین درست حسابی برامون دست و پا میکردی، به جای این همه دینهای نصفه و نیمه. همه هم که ماشاالله هزار ماشاالله همه جاشون با هم فرق میکنه. اینجوری کردی که آدمهای احمق همدیگه رو بخاطر دینشون بکشن. دلم از دستت خیلی پره. بقیشو برات تو یه نامهی دیگه مینویسم.
مواظب خودت باش
امضا: ساکن سرزمین رویایی
+ مرغ سحر با صدای محمد رضا شجریان. بشنوید.
+ مرغ سحر با صدای زندهیاد فرهاد. بشنوید.
+ مرغ سحر با صدای شکیلا. بشنوید.
+ اول اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی و درگذشت ملکالشعرا بهار، سهراب سپهری و اقبال لاهوری
پ.ن. عکس: آرامگاه ملکالشعرا. ظهیرالدوله.
دیروز عصر در سکوت خبری سد سیوند به دستور ریس جمهور و با حضور معاون وزیر نیرو آبگیری شد. به زیر آب رفتن تنگه بلاغی و رسیدن رطوبت سد به آثار باستانی دشت پاسارگاد و تخریب آنان کوچکترین اثر این سدسازی نابخردانه است. جای تعجب است که یونسکو آنطور که در مورد میدان امام اصفهان و ساختن برج جهان نما بر دولت ایران فشار وارد کرد، در مورد سد سیوند و به زیر آب رفتن تنگه بلاغی و دشت پاسارگاد کار خاصی انجام نداد. روز شنبه اول اردیبهشت ساعت 10 صبح تجمعی غير سياسي و همراه با مجوز در مقابل سازمان ميراث فرهنگی تهران -خيابان آزادی- تقاطع يادگار امام برای اعتراض به آبگیری سیوند انجام خواهد شد.
+ فارس: آبگیری سیوند رسمن آغاز شد
+ گوگل مپ: نمای ماهوارهای سد آبگیری شده سیوند
+ ریس جمهور تیر آخر را شلیک کرد
+ دیدهبان ایران: آبگیری سد سیوند، بایدها و نبایدها
+ تیترآنلاین: نامههای بچههای ایرانی خطاب به ریس جمهور
+ با شکایت شیرین عبادی و محمد دادخواه: پرونده وزیر نیرو و ریس سازمان میراث فرهنگی به دادگاه کیفری ارجاع شد
+ فراخوان سایت save pasargad برای تجمع روز شنبه اول اردیبهشت
+ سد سیوند در سایت بالاترین
گویا این سیاهپوشان میخواهند سد سیوند را آبگیری کنند به زودی. امشب به این فکر میکردم بصورت آنلاین چطور میشود محکمتر اعتراض کرد؟ همهی راهها را رفتهایم. گفتم اینجا بنویسم شاید فکر جالبی مطرح شد.
پ.ن. برق بلاگستان هم که باز رفت !
+ احمدینژاد: آبگیری سیوند از همین سفر آغاز خواهد شد
+ مهار بیابانزایی: شاید امشب آخرین شب حیات تنگهی بلاغی باشد
+ چهارراه: سد سیوند یا فیلم سیصد کدام مخربتر است؟
+ خایدالو: تیشه به ریشه
+ تجمع روز شنبه اول اردیبهشت مقابل سازمان میراث فرهنگی
+ دوستداران حیوانات: سی مثل سیصد، سیوند، سیانور
+ کمیتهی دانشجویی دفاع از پاسارگاد
+ محمد آقازاده: فیلم سیصد و مراسم آبگیری سد سیوند
+ تیترآنلاین: ریسجمهور و یک نه بزرگ دیگر به ایرانیان
+ راز نو: تیری در تاریکی
+ عصر ایران: احمدینژاد تکلیف سد سیوند را معلوم کرد
+ ایسنا: سد سیوند را آبگیری نکنید!
+ رادیوفردا: اعتراض دانشجویان به آبگیری سد سیوند
+ آسمان آبی ایران: چرا باید با آبگیری سد سیوند مخالفت کرد؟
+ مهتاب شب: تنگه بلاغی را دریابیم
+ پتیشن اعتراض به راهاندازی سد سیوند. امضا کنید.
+ پتیشن وکالت به آقای دادخواه و شیرین عبادی در ارتباط با آبگیری سد سیوند. امضا کنید.
این روزها بیشتر عکس میگیرم. فلیکرگردی میکنم و مقالههای خوب سایت عکاسی را میخوانم. هیچ تمرینی برای عکاس بهتر از عکس گرفتن نیست. و عکسها را جمع میکنم تا عکاسخانهی سرزمین رویایی افتتاح شود. و نمیدانید چه کسی طراح گرافیکش است! با وسواس من روی طراحی سایت و هنر او فکر کنم یکی از زیباترین سایتهای ایرانی را درست کنیم. بگذارید بعدن سورپریزتان کنم. عکاسخانه به زبان انگلیسی خواهد بود و سعی خواهم کرد لنز دقیقی باشم به روی زندگی ایرانی برای کسانی که تصور دیگری از ایران دارند.
پ.ن. باید از حضرت کسوف هم تشکر کنم که در یک کلاس فشرده به من کلی نکات مفید برای عکاسی یاد داد.
پ.ن.ن. روی تصویر کلیک کنید تا بزرگتر ببینید.
از طریق: ناشناختهها
هر چقدر این را بگوییم باز هم کم است، پس یک بار دیگر:
تنوع فکر و آدم و اندیشه و سبک تضعیف نمی کند، که غنا می بخشد.
(مادامی که با بی تحملی و خصومت راه گفتگو و یادگیری از هم را بر هم نبندند)
+ ناهید کشاورز و محبوبه حسینزاده آزاد شدند
+ فردا روز دیگری است
هزار توی پانزدهم با موضوع لذت منتشر شد. در صفحهی اول بخشی از تاریخ فلسفهی غرب اثر برتراند راسل با ترجمهی نجف دریابندی را خواهید خواند. برای صفحهی آخر داستان شغالها و عربها اثر فرانتس کافکا انتخاب شده است. و در صفحهی موسیقی آهنگ اگان پوئتری از بیورک گودمونزدوتیر را خواهید شنید. مقالهی من با نام از روزهای تاریک و روشن سرزمینم داستان واقعی زندگی خودم هست. اعتراف میکنم تا امروز اینقدر دقیق به بیوگرافی خودم فکر نکرده بودم. شمارهی لذت هزارتو بهانهی خوبی شد. سعی کردم از دنیای معصوم کودکی به روزمرگی این روزها برسم. لذت دوچرخهسواریهای آن روزها را با هیچ چیز دیگری در دنیا عوض نخواهم کرد. یاد باد.
ادامه ...
از طریق: ناتور
زنها منبع الهامند و آدم نباید تنها به یکی از آنها بسنده کند ...
«ازرا پاوند»
پینوشت سرزمین رویایی: اگر دختر بودم گفتهی جناب پاوند را تصحیح میکردم که:
مردها و زنها منبع الهامند و آدم نباید به یکی از آنها بسنده کند ...
الان ساعت 4:50 صبح شنبه است. داشتم روی مقالهی هزار تو کار میکردم. کار خوبی شد. اسمش را گذاشتم از روزهای تاریک و روشن سرزمینم. آخر خودم در رایگیری به لذت رای داده بودم و نمیشد که ننویسم. خیلی هم این میرزا پیکوفسکی را معطل کردم. چند شب است که برایش میل میزنم و وعدهی فردا را به او میدهم.
برای این هفته چند موضوع خوب در سر دارم. یکی نامهای است به مسعود دهنمکی که نوشتهام و درفت کرده بودم تا وقتش بشود. شبیه چیزی که لانگ شات گل نوشته است. متنی هم خواندم از ناپلئون بناپارت که در مورد زنان هر سرزمین است که با یکی از عکسهای پارسال آرش کار خواهم کرد. یک عکس قشنگ هم دیدم از روستاییهای گنبد کاووس در فلیکر که حتمن در سرزمین رویایی خواهم گذاشت. بروم بخوابم که خیلی خستهام. شب یا صبح بخیر !
جلال شرفی روز 14 فروردین آزاد شد. به ایران آمد و مورد استقبال مسولان قرار گرفت. در صدای وسیمای وارونهشان هم نشانش دادند. میخندید و در مینیبوسی کنار خانوادهاش نشسته بود. روز پنجشنبه 16 فروردین او به زادگاهش رفت و مورد استقبال مسولان محلی هم قرار گرفت. در همین حال روز چهارشنبه 15 فروردین ملوانان بریتانیایی آزاد شدند و فردای آن روز به بریتانیا بازگشتند.
ناگهان بعد از اینکه ملوانان شروع به اعتراف بر اینکه در ایران به آنها سخت گذشته و تحت شکنجه بودهاند کردند جلال شرفی هم ناگهان یادش آمد که در دوران اسارت شکنجه میشده. به تهران بازگشت و بستری شد. و دوباره صدای و سیمای وارونه تصویر اورا با حال نذار نشان داد. او ناگهان یادش آمد که آنها با دستگاهی شبیه مته حتا پاهایش را سوراخ کردهاند. سیاست بازی کثیفی است مخصوصن اگر بخواهی مثل جمهوری اسلامی کثیفتر هم بازی کنی.
+ معامله یا هدیه؟
+ دیپلمات شکنجه شده
+ رد پای چهل سالهی شکنجهی دیپلماتهای ایرانی در عراق
پارسال کلی کنار دریا ایستادم تا موجی که دلخواهم بود بیایید و زیر این کلید سل را پر کند. باید آماده میبودم چون هر لحظه ممکن بود موج مورد نظرم به ساحل بیاید. گردنم درد گرفته بود. قرار بود این طرح را پرینت کنم برای استاد پیانوم. حالا احمد مطلایی عزیز هم عکس را با کار گرافیکی خوبش زیباتر کرده است.
پ.ن. برای سایز بزرگتر روی تصویر کلیک کنید.
قضاوت نکنیم؟ مگر میشود؟ محال است؟ نه محال نیست، اما باید تمرین کنیم. اینکه کجا و برای چه موضوعی در حال قضاوت هستید مهم است. آیا او یک فرد است یا یک فیلم سینمایی که نقدش میکنید. آیا قضاوت شما شخصی است یا برای جمع سخنرانی میکنید؟ آیا بدون قضاوت زندگی روزمرهی ما بهتر میشود؟ آیا دوستانتان مشکلاتشان را برای مشورت نزد کسی میبرند که موضع نمیگیرد و فقط کمک میکند، یا کسی که همان اول قصد دارد نظر خودش را بر او تحمیل کند و شروع میکند به نصیحت کردن؟
چطور میشود قضاوت نکنیم؟ تنها یک راه دارد. راه ذهنتان را برای غلبه پیدا کردن یک ایده در آن ببندید. نگذارید یک نظر در اندیشهتان برای موضوعی خاص رشد کند. راهش این است که هزاران فکر را در مورد آن به اندیشهتان راه دهید. حال شما قادرید که قضاوت نکنید. دربارهی یک موضوع اتفاق افتاده شما با یک نظر خاص و آنی تسلیم نمیشوید و بر آن پای نمیفشارید. شما هزاران اندیشه دارید برای آن موضوع و ذهنتان را باز میگذارید تا همهی این هزار دلیل مختلف در آن بتابد. حال شما قضاوت نمیکنید.
فرض کنید: دوستتان و همسرش را در مطب روانپزشک میبینید. در اتاق انتظار مینشینید و با خود فکر میکنید. آیا این دو در شرف طلاق گرفتن هستند؟ آیا با یکدیگر مشکل جنسی دارند؟ آیا دوستتان افسرده شده یا همسرش؟ آیا دوستتان و همسرش برای مشورت دربارهی مشکل عاشقانهی برادر همسرش توسط آقای دکتر فراخوانده شدهاند؟ و هزاران فکر دیگر ... . در این صورت است که شما قضاوت نکردهاید و به هیچ کدام از افکار بالا اجازهی غلبه بر خودتان را ندادهاید. اما اگر با خودتان گفتید حتمن ایندو در شرف طلاق هستند بدانید که برای قضاوت نکردن باید بیشتر تمرین کنید.
چند سال پیش ازدواج کرد. هم سن هم بودیم و برای کنکور با هم درس میخواندیم. پارسال هم بچهدار شد. یک پسر. امروز با هم رفتیم بیرون تا کمی گپ بزنیم. ما بین حرفها چند بار به من گفت اگر با دختری دوست هستی ببین میتوانی از بین دوستهایش برایم رفیقی پیدا کنی؟ یک ساعت بعد از خداحافظی به من زنگ زد. گفت: منشی شرکت برایش یک کادو خریده و به همسرش میگوید که من به او دادم. اگر همسرش زنگ زد و از من تشکر کرد حواسم باشد. گفتم: باشه.
پ.ن. باید تمرین کنیم تا در مورد بقیه قضاوت نکنیم. اطرافیانمان را به بد و خوب تقسیم نکنیم. انسانها مثل رنگهای زیبا، بین سیاه و سفیدی در تغییراند. نباید انگشت اتهام به سویشان دراز کنیم. هر کس همانطور زندگی میکند که فکر میکند بهترین است. بهترینهای دیگران را با معیارهای مورد پذیرش خودمان نسنجیم. قضاوت در مورد دیگران را در نحوهی زندگی کردن خودمان نشان دهیم و هیچگاه دربارهی بدی و خوبی عملی تصمیم قاطعانه نگیریم که اعمال دنیا به طرز شرمآوری نسبی هستند. اما چطور میشود دربارهی کسی یا موضوعی قضاوت نکنیم؟ ( فردا در این مورد خواهم نوشت ).
+ اطلاعیه مرکز فرهنگی زنان در مورد وضعیت اسفبار بند یک زندان زنان اوین
+ دیدار نسرین ستوده با موکلانش ناهید کشاورز و محبوبه حسینزاده
+ اجازهی مطالعهی پروندهی موکلانم را به من ندادند
+ جنبش زنان در خیابان
+ گزارشی از اخبار خشونت علیه زنان در سه ماه آخر سال 85
+ آبگیری سد سیوند بدون پوشش خبری
+ بيانيه سازمان ديده بان حقوق بشر: فعالان حقوق زنان را آزاد کنید
+ مرگ 22 نفر و کور شدن 100 نقر از ساکنان شهر قم بر اثر مصرف الکل
+ عادت میکنیم
ازدواج مسخرهترین قراردادی است که انسان در طول زندگیاش منعقد میکند.
پ.ن. این یک نظر شخصی است. فعلن نظر شخصیام اینگونه است. قصد ندارم هیچگاه این قرارداد مسخره را ببندم و یک انسان آزاد دیگر را منحصر به خودم کنم.
دیدم اعلیحضرت حاجآقا عکس مادربزرگش را گذاشته، خواستم بگویم منم دیوانهی عکس هستم و کلی عکسهای قدیمی را برای خودم اسکن کردم تا همیشه داشته باشم. در عکس بالا دختر سمت چپ مادربزرگ من هست که ما به او مامانی هم میگوییم. تنها کسی است که از مادربزرگها و بابا بزرگها برایمان مانده و من هم خیلی دوستش دارم. راستی چرا مادربزرگها اینقدر نوستالژیک و شیریناند. همیشه چیزهایی در رفتارشان هست و یا خاطرههایی در سر دارند که تو را به گذشته میبرند. سر ذوق میآیم وقتی مامانی برایم میگوید مرا وقتی دو ساله بودم چطور نگاه میداشته و تر و خشک میکرده. مادر و پدربزرگها جزو شیرینترین کسانی هستند که اطراف ما اگر باشند باید حسابی قدرشان را بدانیم. میدانیم؟
+ اعتراض بیش از هزار تن از فعالان جنبش های اجتماعی و شخصیت های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به بازداشت غیرقانونی دو تن از فعالان جنبش زنان. من با نام سرزمین رویایی امضا کرده بودم که چون اسم درست و حسابی نبوده حذف شده. این مجازی بودن هم دردسر میشود گاهی.
+ هفتهی پیش مطلبی نوشتم برای فرار از ننگ ایرانی خطاب شدن در جوامعی که حساب رفتار دولت فخیمه را به نام ما مینویسند. گفتم که بگوییم پرشیا یا پرشین. که همانجا لوای عزیز متن خوبی نوشت و گفت بمبها در ایران میافتند نه پرشیا. نمیدانم کجا مقالهای خوانده بودم که این موضوع در سرم بود. فقط یادم میآید روز آنلاین بود. آن زمانی که روزآنلاین بروبیایی داشت و کلی مقالههای جالب هر روز در آن میشد پیدا کرد. نه این روزها. آنقدر در بین انباریهای وبهای فارسی گشتم تا بلاخره مقالهی محمد قائد عزیز را پیدا کردم. اول بار او را با مقالهای که در مجلهی فیلم نوشته بود شناختم و چند بار با مقالههایی که در روزآنلاین پارسال نوشت. قلمش را دوست دارم و همینجا آن مقالهی پرشیا، پرشین، پرشیک را در ادامه میآورم:
+ مرتبط: چقدر دلم تنگ شده بود برای درخت انار برای ساعت شماتهدار برای چای بعدازظهر
نقل است راهزنی در راه بخارا راه را بر شیخی بست. او را گفت: از نعمات جمهوری اسلامی یکی را بازگو، گرنه هر آنچه داری ستانم و سرت را بر کوه مقابلت مقابل لاشخورها اندازم.
شیخ گفتا: آنکه دانشگاهها را زندان و زندانها را دانشگاه کردهاند. و شیخ سالهای زیادی را به سلامت زیست.
+ شیوهی جدید آزار و اذیت فعالان حقوق زنان
+ اینجا آخر دنیاست
+ شيرين عبادی : آيا اگر زنی هوو نخواهد امنيت کشور را به خطر انداخته است؟
+ شیرین عبادی: موكلانم را هرچه زودتر آزاد كنيد اگرنه به اقدامات بينالمللی متوسل ميشوم
+ مسعود بهنود: چند انگلیسی دیدم از شدت خنده میگریستند، انگار که فیلم کمدی برایشان پخش میشد
بانو، بانو بانو بانوی من! خواستم سلام کنم به چشمان سیاهت وقتی بر من مینگری. وقتی دلم تنگ میشود برایت خواهم نوشت به یاد روزی که دستم را در دستت گرفتی و خندهی لبانت در دلم جاودانه، یادگار ماند. بانو هر روز که میگذرد افسوسی جبرانناپذیر است که در کنارت نیستم. این روزها در گلویم بغضی است تلنبار شده به یاد حرفهایت وقتی مرا نصیحت میکردی و حرکات صورتت را به یاد میآورم شبها قبل از خواب. تو منی، حتا وقتی که من نباشم.
و تن تو قالیچهی سلیمان است که مرا به آسمان میبرد. از روی ابرها میگذارند و باد در موهای سیاهم میپیچد. تو میخندی و من تنت را لمس میکنم. آن بالا در اوج، دنیا را نگاه میکنیم، تو باز میخندی و من هم با تو میخندم و همان لحظه درخت گیلاس خشک داخل حیاط شکوفه میدهد. تن تو برای من لذتی ابدی است که با الماس و نور و صدا، عرصههای بودن را در کهکشانهای دور طی میکند. میدانم شبی میرسد و دستم را دراز میکنم و ستارهی چشمانت را از آسمان میچینم. تن تو عظمت جاودانهی یک زیبایی است در دنیایی که سیاه است و تنگ است و زشت. اینجا به یادت هستم، تا بدانی شورهزارهای کویری هم توان جنگل شدن را دارند اگر عاشق شکوفهها باشند.
به: بانو الف
بعد از تمام شدن برنامهی سیزده بدر در حالیکه اکبرآقا و خانوادهاش زبالههای روز سیزده خود را کنار درخت جا گذاشتند راهی خانه شدند. آخر شب اکبرآقا پیژامهی راهراه اش را پوشید و رختخوابها را وسط اتاق پهن کرد. یک ساعت بعد در حالیکه کارش با مرضیه خانم تمام شده بود از روی او کنار آمد و پشتش را به او کرد. در حالیکه پیژامهاش را بالا میکشید، به پهلوی راست خم شد و متکایش را زیر سرش تنظیم کرد و دراز کشید. اکبر آقا مثل هر شب به محض اینکه به خواب رفت، شروع به خر و پف کرد، با این تفاوت که امشب صدای خر و پفاش از همیشه بلندتر بود.
آن سوتر در میان آبهای بینالمللی خلیج فارس، کاپیتان مو بور و چشم آبی آمریکایی، جک راس کنار عرشهی ناو آیزنهاور ایستاده بود و پکهای عمیقی به سیگارش میزد. چشمهایش را که تیز میکرد چراغهای پالایشگاه آبادان از دور زرد و سفید پیدا بود. در حالیکه کاپیتان دست راستاش را روی کلتش میکشید آخرین پکاش را عمیقتر زد، ته سیگارش را به آب انداخت و راهی اتاقش شد.
+ پنج تن از اعضای کمپین یک میلیون امضا بازداشت شدند
+ تیتر اول تایم: آیا سکوت بریتانیا نتیجه خواهد داد؟
چون لاله به نوروز قدح گیر بدست
با لاله رخی تو را اگر فرصت هست
می نوش به خرمی، که این چرخ کهن
ناگاه ترا، چون خاک گرداند پست