دیدم اعلیحضرت حاجآقا عکس مادربزرگش را گذاشته، خواستم بگویم منم دیوانهی عکس هستم و کلی عکسهای قدیمی را برای خودم اسکن کردم تا همیشه داشته باشم. در عکس بالا دختر سمت چپ مادربزرگ من هست که ما به او مامانی هم میگوییم. تنها کسی است که از مادربزرگها و بابا بزرگها برایمان مانده و من هم خیلی دوستش دارم. راستی چرا مادربزرگها اینقدر نوستالژیک و شیریناند. همیشه چیزهایی در رفتارشان هست و یا خاطرههایی در سر دارند که تو را به گذشته میبرند. سر ذوق میآیم وقتی مامانی برایم میگوید مرا وقتی دو ساله بودم چطور نگاه میداشته و تر و خشک میکرده. مادر و پدربزرگها جزو شیرینترین کسانی هستند که اطراف ما اگر باشند باید حسابی قدرشان را بدانیم. میدانیم؟
+ اعتراض بیش از هزار تن از فعالان جنبش های اجتماعی و شخصیت های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به بازداشت غیرقانونی دو تن از فعالان جنبش زنان. من با نام سرزمین رویایی امضا کرده بودم که چون اسم درست و حسابی نبوده حذف شده. این مجازی بودن هم دردسر میشود گاهی.
+ هفتهی پیش مطلبی نوشتم برای فرار از ننگ ایرانی خطاب شدن در جوامعی که حساب رفتار دولت فخیمه را به نام ما مینویسند. گفتم که بگوییم پرشیا یا پرشین. که همانجا لوای عزیز متن خوبی نوشت و گفت بمبها در ایران میافتند نه پرشیا. نمیدانم کجا مقالهای خوانده بودم که این موضوع در سرم بود. فقط یادم میآید روز آنلاین بود. آن زمانی که روزآنلاین بروبیایی داشت و کلی مقالههای جالب هر روز در آن میشد پیدا کرد. نه این روزها. آنقدر در بین انباریهای وبهای فارسی گشتم تا بلاخره مقالهی محمد قائد عزیز را پیدا کردم. اول بار او را با مقالهای که در مجلهی فیلم نوشته بود شناختم و چند بار با مقالههایی که در روزآنلاین پارسال نوشت. قلمش را دوست دارم و همینجا آن مقالهی پرشیا، پرشین، پرشیک را در ادامه میآورم:
+ مرتبط: چقدر دلم تنگ شده بود برای درخت انار برای ساعت شماتهدار برای چای بعدازظهر