الان ساعت 4:50 صبح شنبه است. داشتم روی مقالهی هزار تو کار میکردم. کار خوبی شد. اسمش را گذاشتم از روزهای تاریک و روشن سرزمینم. آخر خودم در رایگیری به لذت رای داده بودم و نمیشد که ننویسم. خیلی هم این میرزا پیکوفسکی را معطل کردم. چند شب است که برایش میل میزنم و وعدهی فردا را به او میدهم.
برای این هفته چند موضوع خوب در سر دارم. یکی نامهای است به مسعود دهنمکی که نوشتهام و درفت کرده بودم تا وقتش بشود. شبیه چیزی که لانگ شات گل نوشته است. متنی هم خواندم از ناپلئون بناپارت که در مورد زنان هر سرزمین است که با یکی از عکسهای پارسال آرش کار خواهم کرد. یک عکس قشنگ هم دیدم از روستاییهای گنبد کاووس در فلیکر که حتمن در سرزمین رویایی خواهم گذاشت. بروم بخوابم که خیلی خستهام. شب یا صبح بخیر !