امروز که خانه آمدم فاطمه خانم اصلن حال خوشی نداشت. مرغها را که دانه دادم نشستم در بهار خواب و کمی تخمه ژاپنی شکستم. دیروز سخنرانی پر سوز و گدازی کردم که نزدیک بود خودم هم بزنم زیر گریه. البته طبق معمول صحرای کربلا و محو اسراییل را فراموش نکردم چون با خودکار روی دستم علامت زده بودم.
خوب شد به این رفیقمان گفتم بحث صیغه و ازدواج موقت را طبیعی مطرح کند، آنچنان ضایع گفته که همه شاکی شدهاند. خاک بر سرش. بیست بار تکرار کردم اول مقدمهچینی کند بعد برود سر بیکاری، جوانان و نیازهایشان. نه اینکه یکباره بگذارد در کاسهی خبرنگارهای ذاغول. فکر کنم فاطمهخانم از همین شاکی است. شاید پی برده باشد همهی این فیلم و سیانسها برای دختر مطلقهی هاجر خانم است که مهرش در دلمان افتاده. خدایا، خداوندا، این دو کبوتر عاشق ( من و راضیه ) را به هم برسان.
بهتر است این دو روز تعطیلی که در پیش است بساط شمال را رو به راه کنیم تا فاطمه خانم کمی خوشحال شود. خوب نیست که عیال به خاطر یک صیغهی ناقابل اینطور دلگیر باشد. کشور هم الا ماشاالله اوضاعش روبهراه است. آنقدر در انرژی هستهای هم جلو هستیم که این همه تعطیلات به هستهمان نباشد. یادم رفت، قرار بود عصری دستور بدهم چهارشنبه و پنجشنبه را هم تعطیل اعلام کنند، مردم بروند صفا. خودمان هم تا شنبه شمال میماندیم. چه حالی میداد.