هیچ فرقی نمیکند. همه ما زندانیان یک زندان پهناور هستیم. و آنقدر آفتاب آزادی به صورتمان نخورده که رنگ پوستمان سفید شده و دندانهایمان پوسیده. آنقدر در این سلولهای کوچک چرخیدیم که مجنون شدیم. گاهی چنگ میزنیم به صورت یکدیگر و گاهی تا یکیمان حرف میزند به سمتش حمله میکنیم. غذای کافی بهمان نمیدهند اما تریاک هست و گراس و بنگ و کرک. برای آنها بهتر است ما معتادانی سر به راه و خمیده، گوشهی دیوار باشیم تا اینکه یک روز آفتابی با مشتهای گره کرده لولای دروازهی این زندان را از جا برکنیم.
پ.ن. تیتر از شاملوی بزرگ
+ زندانيان دانشگاه اميركبير به هشت تن رسيدند