برایتان میخواهم از شهری بیمار بگویم. رو به احتضار. زرد و مردنی. شهر خودمان. خوب که چشمهای پسرها را در خیابان دنبال کنی میبینی چطور حریصانه دخترهای شهر را با نگاهی میبلعند. جامعهای که هنوز درگیر سنت خودش باقی مانده و در بدترین شرایط باز هم حق با پسر متجاوز خواهد بود. و این دختر است که باید مثل آهو برهد. اگر کنار خیابان بایستد باید بترسد. باید خجالت بکشد از صف ماشینهایی که برایش بوق میزنند. از این شهر دودگرفتهی بیمار باید بترسد. و این گویا تنها داستانی است که در به قول خودشان، امالقرای اسلام رخ میدهد. کجای دنیا وقتی بخواهی تاکسی بگیری، جوانها جلوی پایت میایستند، ترافیک میکنند و قیمت میدهند؟ یادتان باشد اینها که در ماشین دنبال شکار، جردن را صد مرتبه بالا و پایین میروند فرزندان انقلاب و جنگاند.
این جامعه بیمار است. تب دارد. و آتشی زیر خاکستر محدودیتهای این سالها پاگرفته که میتواند قلب خنک جنگلی را داغ کند. طرح صیغه به عنوان راهحلی برای مشکل صکص جوانان همیشه در صحنهی مدینهی فاضله، حکایت از یک کلاه شرعی مضحک دارد. حال مخالفان سرسخت فروید هم دنبال راهکاری سنتی و شرعی میگردند. مادهای، تبصرهای. که دو نفر که خود میخواهند با هم بخوابند، برای رسیدن به این حق تنهایشان، نزد خدا گناهی مرتکب نشوند. و چقدر میشود از ته دل به این قوانین ایدئولوژیک مسخره خندید. شاید نمیدانند که این جوانان غیور خیلی وقت است مشکلی با خدا و کارنامهی سیاهشان که فرشتهی سمت چپی برایشان نوشته ندارند.
علاوه بر اینها این عشیرهی سنتی و بیمار، هنوز قوانین مدرن را انکار میکند. هنوز دنبال تبصره است. نمیبیند این جوانها را که حریص شدهاند و شهرنوهایی که بیست و هشت سال پیش تخریب شدند و هم اکنون در همهی شهر پراکنده. وقتی صکص را به عنوان غریزهی شیطانی انکار میکردند، وقتی همهی صفها جدا شدند، وقتی آدمها با بدنهای خودشان حتا بیگانه شدند، وقتی حق طبیعی مالکیت هر کس به بدنش انکار شد، وقتی خواستند صکص، این رود بزرگ خروشان را از آبراههای کوچک سنتیشان عبور دهند، باید فکر ببرهای گرسنهی امروزی میبودند. نگاههایی که من شرم دارم ازشان. پسرهای رعنای انقلاب، با ابروهای برداشته شده، آرایش کرده. پدران فردا. فرهنگ قدیمی و زیبای ایرانی، که این روزها نفسهایش بریده بریده به گوش میرسد. خانهای که دارد خراب میشود روی سر همهمان. دیر یا زود.