تو با دبهای در دست فریاد زدی و من بغض کردم. تو آتش زدی و من نگاه کردم. تو به چشمان منتظر دخترت فکر میکردی، من به دستان بستهی بچههای پلیتکنیک. تو به من نگاه کردی و گفتی: این قرتیبازیها یعنی کشک، وقتی شکم زن و بچهات گرسنه باشه آزادی به چه دردت میخوره؟ من به دیوارهای مرمر سفید و خستهی میدان آزادی فکر میکردم که خیلی سال است میان دستان قدرتمند شهر اسیراند. تو گفتی: دل خوش سیری چند؟ من گفتم: شقایقها تنهایند. امشب آسمان ابری است، شاید باران بزند. باید بروم از سرو نقرهای بالا شاید بتوانم برای شقایقهای تنها، یک بغل آزادی بخرم.
+ آتش زدن پمپ بنزین تهرانپارس
+ Angry Iranians burn a gas station
+ بنزین با کلاشینکف
+ عکسهای ایلنا
+ دانشجويان بازداشت شده پلیتكنيک همچنان در اوين به سر میبرند