وقتی ساکن سرزمین رویایی کوچک بود از چند چیز خیلی میترسید: صدای بلند جاروبرقی، رفتن به سلمانی چون فکر میکرد الان قیچی آفا میرود در چشمش، دکتر رفتن و روز اول مدرسه. در تمامی این حالات آنقدر گریه میکردم که اشکهایم تمام میشد :)
با تشکر از حضرت سرهرمس مارانا که این کار خوب را شروع کرد.
کسانی که تا کنون نوستالژی فشانی کردهاند:
+ سرهرمس مارانا
+ نیم
+ از زندگی
+ اعلی حضرت حاجآقا
+ آذرستان
+ بایرامعلی
+ زندگی روی ترن هوايی
+ خواب بزرگ