اول: شرق توقیف شد. اخبار توقیف و دستگیری دیگر آنقدر شوکبرانگیز برایمان نیست. عادت کردهایم. مصاحبهی مجتبی پورمحسن از روی سایت شرق حذف شده است. اما اینجا در کش یاهو هنوز هست. سوال این است آیا ساقی قهرمان مشکل اخلاقی دارد؟ آیا جامعهی ما یک جامعهی اخلاقگراست؟ آیا کسانی که ما فکرشان را نمیپسندیم یا نمیفهمیم باید حذف شوند؟ آیا باید همه چیزمان به همه چیزمان بیاید؟ آیا ما در جهان سوم زندگی میکنیم؟
دوم: سهیل عاصفی را با مقالههایش در روزآنلاین شناختم. گرچه هیچ وقت پینگ نمیکرد که به روز شدنش معلوم باشد. حالا در زندان است. خانوادهاش از او اطلاعی ندارند. مثل خیلیهای دیگر. و ما چقدر به اسامی دانشجو، زندان، نویسنده، جرم، سنگسار، اعدام، توقیف، معلومالحال، عادت کردهایم. همهی زندگیمان شده فکر کردن به بدیهیات زندگی. درجا زدن. و هر سال دریغ از پارسال. من آرزو دارم در ایران سال 52 زندگی کنم. در انتخاب بین دو مدل، من یک دیکتاتوری غیردینی و به روز را به نوع مذهبی و عقبماندهاش ترجیح میدهم.
سوم: گاهی وقتها از نوشتن دربارهی نکبت و بدبختیهای اطرافمان خسته میشوم. میشود فکر کرد گناه ما چیست که در ایرانی اینگونه زندگی میکنیم؟ آیا تاریخ این روزهای ما را دقیق قضاوت خواهد کرد؟ آیا باید همچنان خون دل بخوریم از رنج دوستانمان در بند؟ یا شاید مثل بعضیها بیخیال ابرهای سیاه روی ایران، سوت زنان سرمان را در لاک خودمان بکنیم و در دل بگوییم به من چه؟ دلم یک جزیرهی دورافتاده میخواهد بدون اخبار سانسور و اعدام و توقیف و سنگسار. جایی که انسان به جرم زندگیکردن مجرم نباشد. جایی که انسانها با نفرت در چشم هم نگاه نکنند، و صبحگاه چند نفر را دستهجمعی با چشمان بسته مقابل طناب دار نیاورند. جایی که مردمش برای دیدن اعدام دشمن خود حتا، هلهله نکنند. جایی که بتوان زندگی را زندگی کرد.
چهارم:
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید
مولانا
+ یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
+ چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید