آدمها بلد نیستند که در یک خط راه بروند. از این شاخه به آن شاخه میپرند. باید خیابانها را برایشان خطکشی کرد. آدمها گیج و منگاند. نمیدانند از زندگی چه میخواهند. همهی زندگیشان را به دنبال پول سر این و آن کلاه میگذارند و آخر هم وقتی میبینند بیماریشان با میلیونها تومان پول هم مداوا نمیشود، تازه میفهمند در زندگی چیزهای مهمتری هم بوده که دیگر برای رسیدن به آنها وقت ندارند. آدمها دلهای بزرگی دارند. اما یاد ندارند چگونه همهی اتاقهای خالی دلشان را پر از عشق و دوستی کنند، بیشتر کینههایشان را در آن انبار میکنند.
آدمها فکر میکنند خیلی قوی هستند، فکر میکنند خیلی میدانند، فکر میکنند تا همیشه خواهند بود، اما وقتی ابرها دلشان از دست خودخواهی آنها میگیرد و زارزار گریه میکنند و سیل راه میافتد تازه میفهمند چقدر ناچیزاند. آدمها هر شب قبل از خواب وقتی به آسمان نگاه میکنند فکر میکنند آسمان مال آنهاست، فکر میکنند دست دراز کنند میتوانند ستارهها را در مشت بگیرند، نمیدانند کهکشانها بزرگتر از آن است که حتا در فکرشان بگنجد. نمیدانند ستارهها کارهای واجبتری دارند تا اینکه هر شب زلفهایشان را برای آنها آب و شانه کنند.
مورچهها اما ساده دل اند و مهربان. همیشه در یک خط راه میروند. لازم نیست برایشان با مداد روی زمین خطکشی کرد. میتوانند از همه درها و دیوارها بالا بروند. پا به جاهای بگذارند که آدمها به فکرشان هم نمیرسد. مورچهها وقتی به هم میرسند شاخکهایشان را به هم میزنند، کاری ندارند به اینکه دوستشان را دو دقیقه پیش دیدند، دلشان زود زود برای هم تنگ میشود. با شاخکهایشان به هم میگویند دوستت دارم.
مورچهها دلهایشان خیلی کوچک است اما هر چقدر کوچک هم باشد پر از مهربانی و عشق است. جنگ و نفرت و کینه در دلهایشان راهی ندارد. از سر صبح که از خواب بلند میشوند دوست دارند کار کنند و به هم کمک بدهند، برای کارهایی که انجام میدهند پولی نمی خواهند و سر هم را کلاه نمیگذارند. آنها فکر میکنند دلهایشان و خانههای تاریک و دالانهای تودرتوشان بزرگترین جای دنیاست. دلشان نمیخواهد به سرزمینهای دور مهاجرت کنند. آنها خودشان را مالک آسمانها و اقیانوسهای پهناور نمیدانند. برای همین هم هست که مورچهها در دلهای کوچکشان خیلی بیشتر از آدمها احساس خوشبختی میکنند.
پ.ن. تقدیم به تمام دانشجویانی که در روزهای اخیر از زندان آزاد شدهاند. زندهباد آزادی و دیگر هیچ !