August 31, 2007
زن ایرانی


راه که می‌رفت از درد آرتروز زانو‌هایش گله می‌کرد. 70 ساله بود و خواهرش 73 ساله. با هم گل می‌گفتند و گل می‌شنیدند. گردو‌های باغ بالا را به پشت گرفته بودند تا ببرند پای کوه بفروشند به عابرین. مهربان بود و با جمله‌ای کوتاه سفره‌ی دلش را برایم باز کرد. انگار سال‌هاست مرا می‌شناسد. و آخر بدون خداحافظی با پاهای دردناکش از من جلو افتاد و رفت.

پ.ن. سایز بزرگتر را اینجا ببینید.


http://www.dreamlandblog.com/2007/08/31/p/12,37,44/