Send   Print

اگر ذهن‌تان درگیر قواعد جاری و روتین زندگی است این پست را نخوانید.

او تنها دختری است که هنوز بعد از این چند ماه با او راحتم. حرف هم را می‌فهمیم و هم را دوست داریم. سهم او همان عاشقانه‌ای است که تقدیم به بانو الف شد. ما در تمام دوران دوستی‌ نزدیک و صمیمانه‌مان هم را محدود نکردیم. من خوشحال بودم اگر او لذت لحظه‌ای با شخص دیگری می‌برد و او همچنین.

دیشب آخر شب، برایم پیام کوتاه فرستاد که بالاخره با پسری که هشت سالی است دوستش دارد و چند روزی را در شهرشان می گذراند سک.س داشته. من اول سعی کردم بر خلاف همه‌ی باورها و آنچه یاد گرفته‌ایم که عده‌ای آن را نرم جامعه می‌دانند خوشحال باشم. سعی کردم. این سعی کردن را تاکید دارم. خوشحال بودم او چند ساعتی را در آغوشی بوده که دوستش داشته و کسی او را ارضا کرده که او هم دوستش دارد. به هفته‌ی پیش و سک.س خودمان فکر کردم که چقدر هر دو از هم لذت می‌بریم همیشه. و بعد هم پس از رخوت تن‌هایمان صدای شاتر دوربین من و تن او روی پارچه‌ی ساتن سفید.

من باید بدانم با چه کسی دوست هستم. روحش را درک کنم. چشمانش را بخوانم. لذت او را لذت خودم بدانم. و در طی همه‌ی این سال‌ها سعی کرده‌ام از جمله‌ی تو مال منی دوری کنم. کسی مال کسی نیست. هر کس متعلق به روحش و خواسته‌هایش است. برای همین ازدواج را یک معامله خواندم. انسان‌ها آزادند. دوست شما اگر آنقدر عاقل و دوست‌داشتنی است که شما او را به عنوان دوستتان انتخاب کرده‌اید پس باید به نظراتش و خواسته‌هایش احترام بگذارید. او باید آنقدر شعور داشته باشد که بداند چه کسی را برای خوابیدن انتخاب می‌کند. اگر این شعور را در او پیدا کردید دیگر نگران نخواهید بود. خوشحالید که او لذتی را به تنش هدیه می‌کند. این موضوع برای کسانی که چنین خواسته‌ای ندارند صدق نمی‌کند.

پ.ن. می‌دانم جملات بالا برای عده‌ی زیادی احمقانه خواهد بود.

Send   Print

رابطه‌ها زیبا هستند. هر کدام متفاوت و منحصر به فرد. در طی روزهای اخیر در شروع یک رابطه‌ی جدید با دو بانوی متفاوت طرز تفکرشان و دنیای‌شان مرا بیشتر گیج کرد. خواسته‌هایی که آنها دارند گاه کاملن شبیه هم و بسیار قابل توجه است. گمانم باید کاملن روی این نیازها و حرف‌های دنیای دختران تمرکز کرد و اندیشید تا بتوانیم دنیایشان را بشناسیم. این شناخت دنیای زنانه گاه در شروع یک رابطه تو را میخکوب می‌کند. دنیایی که نه رنگش مثل دنیای ماست و نه علایقش و نه آینده‌اش. حتا اولویت‌ها متفاوتند. پیدا کردن نقاط مشترک برای شروع دوستی با شناخت این تفاوت‌ها تنها کار پسرهای معدودی است. خواسته‌های مشترک این دو دوست را لیست می‌کنم چرا که معتقدم خیلی از دختر‌ها به آنها اعتقاد دارند.

اول: تو از این به بعد حواست فقط باید به من باشد.
دوم: نمی‌توانی چند تا دوست مثل من داشته باشی.
سوم: نمی‌توانی به چند نفر مثل من بگویی دوستت دارم.
چهارم: با دوستانت گردش رفتن و علافی در دنیای پسرانه‌تان کم می‌شود.
پنجم: من با بقیه‌ی دخترها فرق دارم.
ششم: خیلی از پسرها به قصد سواستفاده با دخترها دوست می‌شوند. تو این فکرها را از سرت بیرون کن.
هفتم: به شما پسرها نمی‌شود اعتماد کرد.
هشتم: باید به من اطمینان بدهی که فقط با من خواهی بود.

پ.ن. من راستش معنی و علت خیلی از جملات بالا را نمی‌فهمم. اما سعی می‌کنم بفهمم چرا دخترها چنین خواسته‌هایی دارند. خواسته‌هایی که فراگیر است این روزها.

Send   Print


نمی‌شود ساده نگاه کرد و دید آنچه را در دلش هست. گاه دردها و گاه هلهله‌ها در سینه پنهان دارد. از مامان پرسیدم چرا باید به این کار زل بزنی تا صورت زن را پیدا کنی؟ گفت: اگر زل بزنی در تصویر می‌توانی فهمید که کشف زن اتفاق مشکلی است. گرنه همه توان نگاه کردن را دارند اما رسیدن به صداهای قلبش کاری است بس مشکل.

پ.ن. سایز بزرگتر را اینجا ببینید.

Send   Print

همیشه در دلم به مردم امریکا می‌خندیدم که به یک انسان نئومحافظه‌کار مثل بوش دو بار رای دادند. امروز داشتم فکر می‌کردم که دنیا دارد به ما مردم ایران که باعث انتخاب شدن احمدی‌نژاد شدیم می‌خندد. و چه پوزخندی هم می‌زند؟ وقتی که گفت ما در کشورمان مثل شما همجنس‌گرا نداریم، صدای هو کردن مردم، در سرم پیچید. انگاری ما را هو می‌کردند با این ریس‌جمهور نوبرمان.

باری، راستی‌های فرانسه هم که بیشتر دوست دارند بر طبل جنگ بکوبند و دستانشان را در دستان بوش محافظه‌کار گذاشته‌اند. دنیا بر مدار راستی‌ها می‌چرخد. کاش سیاستمداران هم شاعر بودند. آن‌وقت شاید می‌شد به عملی شدن صلح جهانی بدون جنگ و دست‌های پشت‌پرده‌ی لابی‌های اسلحه‌سازی فکر کرد.

Send   Print

1585: اگر كمتر از مقدار ختنه‏گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، روزه باطل نمى‏شود، ولى كسى كه آلتش را بريده‏اند اگر كمتر از ختنه‏گاه را هم داخل كند، روزه‏اش باطل مى‏شود.

1586: اگر شك كند كه به اندازه ختنه‏گاه داخل شده يا نه، روزه او صحيح است. و كسى كه آلتش را بريده‏اند، اگر شك كند كه دخول شده يا نه، روزه او صحيح است.

منبع: رساله‌های موجود، که زمانی به جای کتاب اروتیک می‌خواندیم.

Send   Print

پاییز که می‌آید کلاغ‌ها خوشحال می‌شوند. کلاغ سیاه کوچه‌ی ما امروز بلندتر آواز می‌خواند. آرزوی کلاغ‌ها اینست که روی درخت‌های بی‌برگ و لخت یک عصر دلگیر بنشینند و ترانه‌های تلخ بخوانند. آنقدر تلخ که دل مردم محله از غصه بگیرد. پاییز که می‌رسد کلاغ‌ها خوشحال‌اند که زودتر به آرزوشان می‌رسند.

چند سالی است که دیگر اول مهر لباس‌های نوام را نمی‌پوشم و با افتخار و ترس سوی مدرسه راه نمی‌افتم. دیگر صبحانه‌ام را مامان برایم داخل کیفم نمی‌گذارد. چند سال است که برای بیرون رفتن و گفتن حرفی در کلاس آقا یا خانم اجازه ... نمی‌گویم. و صدای زنگ تفریح بعد از یک کلاس کسل کننده برایم زیباترین آواهای زمینی نیست. صدای بچه‌های کلاس و مسخره‌بازی‌هایشان قبل از ورود معلم دیگر برایم گنگ شده است. لیست خوبان و بدان روی تخته سیاهی که همیشه سیاه ماند تا درس ما تمام شود، یادم نمی‌رود. و آن خطکش معلم کلاس سوم دبستانم را که مرا پای تخته خواند تا یک کیلوگرم را به گرم تبدیل کنم و من نتوانستم، هنوز کف دستانم احساس می‌کنم.

سال‌های زیادی گذشته و من حتا بوی کتاب‌هایم را به یاد دارم. کتاب‌های نوی اول سال که برایم سخت و غریب بودند و درس‌هایی که فکر می‌کردم امسال مشکل‌ترین درس‌ها خواهند بود. و در تمام این سال‌ها من هنوز اول مهر، دلم برای صدای چکش آقای ناظم روی آن تکه فلز آویزان از درخت روبه‌روی دفتر تنگ شده است. و هنوز صدای همهمه‌ی بچه‌های کلاس را به یاد دارم وقتی بغضم می‌گرفت و سرم را روی نیمکت چوبی کهنه می‌گذاشتم و از سر و صدای آنها متنفر می‌شدم. سال‌های آینده هم هر کجا باشم، وقتی سر و صدای کلاغ‌ها را روی درخت‌های بلند می‌شنوم و باد‌های سرد عصرگاه را حس می‌کنم می‌فهمم اول مهر نزدیک است. رسیدن به آن روزها غیرممکن است، اما ‌می‌شود کمی چشمانم را ببندم و آن پسرک نه ساله‌ی خجالتی را تجسم کنم که دستش را زیر شیر آبخوری گرفته و دوستانش را خیس می‌کند و می‌خندد.

+ اول مهر پارسال

Send   Print

روزها که کوتاهتر می‌شود و عصر‌ها با بادهای سردشان به استقبال‌مان می‌آیند یعنی اینکه پاییز دارد می‌آید. فکر می‌کنم اگر پنجاه ساله هم باشم باز هم از آغاز پاییز و خداحافظی با ظهر‌های داغ و آزاد تابستان دلم می‌گیرد. این روزهای آخرتابستان را که حتا روی ثانیه‌هایش هم حساب می‌کردم. هیچ وقت مشتاق روز اول مدرسه نبودم و همیشه از یک محیط جدید و دیدن افراد احتمالن غریبه فراری بودم. اگر بچه‌های پارسال همه‌شان مدرسه‌شان را عوض کرده باشند و من فردا تنهای تنها باشم چکار کنم؟

برای همین است که با لباس آستین کوتاه سرمای باد‌های پاییزی این روزها را تحمل می‌کنم. انگاری دلم نمی‌خواهد تسلیم فصل برگ ریز شوم. آخر همیشه بهار و تابستان را هزاران بار به سوز و سرمای نیمه‌‌ی دوم سال ترجیح می‌دادم. صدای زنگ مدرسه، هیاهوی بچه‌ها در کلاس‌ و زنگ تفریح را کم‌کم می‌شود شنید. ممکن نیست که قطعه‌ی تایم پینک‌فلوید را گوش کنم و تقویم تاریخ صبح‌ها ساعت هفت و نیم را به یاد نیاورم. در حالیکه بابا اصرار می‌کرد صبحانه‌ام را بخورم و من به زنگ ریاضی فکر می‌کردم که مشق‌هایش را ننوشته بودم.

Send   Print

امروز ظهر برای پیدا کردن یک رستوران که بسته نباشد تا بتوانیم با دوستانمان نهار بخوریم دو ساعت سرگردان بودیم. تمام رستوران‌ها بسته بودند و علت آن را دستور اداره‌ی اماکن می‌دانستند. اداره‌ی اماکن به آنها تذکر داده بود که در صورت پذیرایی از مردم، پروانه‌ی آنها لغو می‌شود. نمی‌دانم این مجسمه‌های بلاهت چرا فکر می‌کنند همه‌ی مردم باید مسلمان باشند؟ و اگر نباشند باید در خیابان‌ها به دنبال نهار سرگردان بگردند؟ و شاید اگر مسلمان هم هستند، نتوانند روزه بگیرند. چند روز گذشته در خطوط هوایی ایران ایرتور قبل از پرواز در میکروفون خواندند که به علت ماه مبارک از پذیرایی در روی زمین معذوریم. اما به محض بلند شدن هواپیما، از تمام مسافران پذیرایی کردند. اگر ما نخواهیم به زور به بهشت برویم تکلیفمان چیست؟

Send   Print


دلم برای برج میلاد می‌سوزد. مثل یک میخ بزرگ کوبیده شده وسط شهر و حتا نمی‌تواند تکان بخورد. حتمن کمرش درد گرفته از این ایستادن‌های بی‌دلیل در شهر پر دود و ذلیل. چه مناظری که از آن بالا می‌بیند و دم نمی‌زند. دلش پر است حتمن. مثل دل ما.

تقدیم به دو دوست غربت‌زده، حضرت امشاسپندان و حضرت میرزا پیکوفسکی که طی یک ماه پیش، ایران را ترک کردند.

پ.ن. سایز بزرگتر را اینجا ببینید.

Send   Print

دیروز: خدایا، چنان کن که سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار.

امروز: خدایا، چنان کن که سرانجام کار، تو وجود داشته باشی و ما ضایع نشیم.

Send   Print

چند روزی كه نيستم مشغول ايرانگردی و عكاسی‌ام. يك آرزوی قديمي و دوست داشتنی. عكس‌هايش را بعدن خواهيد ديد. فعلن تبريزم. بعدن درباره‌ی شهرهايی كه ديدن می‌كنم خواهم نوشت.

Send   Print

باری، دو ساله شدن سرزمین رویایی برای من وقتی اهمیت پیدا می‌کند که کمد‌های اتاقم را باز می‌کنم ـ با قفل و کلید‌هایی شبیه زندان‌بان‌هاـ و دفتر‌های رنگ‌وارنگی را می‌بینم نشسته در تاریکی و تنهایی. دفتر‌های خاطرات روز‌های دور. از دوم دبیرستان تا سال چهارم دانشگاه. آنها را خودم هم نمی‌دانم چه روزی خواهم خواند، اما سرزمین رویایی را هر روز با هم می‌خوانیم. به رسم ادب، لازم است از تمام دوستانی که متنی برای این سرزمین سوت و کور فرستادند تشکر کنم. من به این شعر باور دارم:

خيام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نيستـی است
انگار که نيستی چو هستی خوش باش

+ الف. سین، هامبورگ:
اول تبریک می‌گم. همیشه سالگرد گرفتن حس جالب و خوبیه.قبلن گفتم که کامنت نمی‌نویسم اما حدود یک سال و نیمه که وبلاگت رو می‌خونم. حس‌هات همیشه نزدیکه. خیلی وقته کنار گذاشتم نوشتن رو، ولی با خوندن سرزمین رویایی هوس نوشتن می‌کنم. شفاف و ساده می‌نویسی که کمیابه این روزها.
هنوز هم وقتی اینجا غربت زده می‌شم. یا حتا تو دل تهران تنها و خسته، سری به سرزمین‌ات می‌زنم. سرزمینی که رویای من هم هست.

+ سی و پنج درجه:
صحبت از اين آقای نسبتن خوش قيافه و بيشتر دلنشين است كه نصف ذهن وبلاگی‌‌اش را غصه خوردن از بيماری‌های ايران و رهبرانش اشغال كرده و نصف ديگر را آن جاهای خوب و دلنشين و احيانن سک-سی ذهن و بدن خانم‌ها و بعضن آقايان جوان! قضاوتم خيلی شبيه "قضاوت"‌ بود؟ می دانم،‌ دوستم است، دلم خواست قضاوت كنم! معاشرتش به آدم لذت می‌دهد، من می‌گويم فراتر از وبلاگش، خصوصن وقتی بخواهی به آن عمق نهفته‌ و پختگی چشمانش نفوذ كنی، عمقی كه من معتقدم هر كسی نداردش.

+ شهر قصه:
هر چی می‌گردم کلمه‌ای مناسب پیدا نمی‌کنم، چه برسه به پنج خط. خودت نظر منو از همه بهتر می‌دونی. بارها گفتم. این رو هم بدون که بیشتر وقت‌ها دلم می‌خواد روبه‌روم بشینی و با هم گپ بزنیم. گپی به درازای هزار و یک شب، یا شاید هم هزار و یک سال. بهم قول بده هر وقت اومدم ایران ببینمت.

+ Deja Vu:
تو وبلاگت چیزایی هست که میشه دوستشون داشت. و وقتی وبلاگ‌ها آپ می‌شن و وبلاگت می‌یاد بالا تو لیست لینک‌هام، حتمن روش کلیک می‌کنم تا پستتو بخونم، حتا اگه خیلی عجله داشته باشم. چون یه چیزایی شبیه به حس خودم، یا چیزایی که دوست دارم پیدا می‌کنم.

+ برون‌کا:
اول تبریک سالگرد بلاگ، بعد هم پنج خطی‌ من در این بی‌وقتیه شب. من خیلی روی تو کنجکاوم! نمی‌دونم چرا این حس رو به مستعارنویس‌های دیگه ندارم. شاد باشی رفیق

+ زندگی روی ترن هوایی:
همیشه با لند‌ها مشکل داشته‌ام، دریم لند و واندرلند اش فرقی نمی‌کرده، مسئله همیشه تفاوت شکل حیات در لندها بوده، برای من مسئله همین شکلی‌ست اصلا، که در لندها هیچ چیز شبیه زندگی نیست، شبیه زندگی من نیست دست کم.
من به این صفحه نخودی رنگ خیره شده‌ام همیشه و زیاد اوقات آدم پشتش را نفهمیده‌ام، که یک بورژواست یا فئودال یا سوسیالیست، همیشه دندان‌هایم را کلید می‌کنم موقع خواندن این جا و همیشه به این فکر می‌کنم که این جا دریم لند نیست، برای من نیست دست کم، و همین هاست که خواندنی می‌کند این جا را.

+ اعلی حضرت حاج‌آقا:
حرفها تكراری مي شوند
نفس‌ها ديگر توان مبارزه را ندارند
پايان فصل شقايق‌ها نزديک است
می‌گويند فردا خورشيد ناتوان خواهد بود
نگران ماه هستم كه در ظلمت شب گم خواهد شد
دلم هوای جديد را می‌خواهد
دلم يک سرزمين رويايی را می‌خواهد

+ از زندگی:
سرزمین رویایی عزیز، خوشحالم از این که فرصت خوبی پیش آمد که بتوانم این چند خط را برای عرض تبریک به مناسبت دومین سالروز شکل‌گیری این وبلاگ دوست داشتنی بنویسم. هر بار که بر لینک این وبلاگ کلیک می‌کردم دیدن تصویر زیبای گل‌های قشنگ آن برایم آرامش‌بخش بود و نام زیبایی که انتخاب کرده‌اید هم ما را به دنیای خیال انگیز زیبایی وارد می‌کرد. از سادگی و صمیمیت کلام و بی‌ریایی لحن شما همیشه لذت برده‌ام. می‌دانم که دوست خوب و ارزشمندی را در این وبلاگ یافته‌ام. دوستی که لطف و صفا و محبت‌اش شامل حال من نیز چون دیگران شده است. برقرار باشید همیشه و شادمان!

+ نازخاتون:
سرزمين رويايی شايد بی‌آنکه خود بداند، برای من سرزمينیست رويايی. خواندن نوشته‌های ساده، زيبا، روان، دلنشين و البته متعهدش همیشه سبکی دلپذيری را مهمان دلم کرده است. شايد به خاطر همين حس آرامش و سبکی‌ست که همیشه با ديدن اسم پررنگش در ليست وبلاگها، تنها با يک کليک، لذت وافری را به خودم تقديم میکنم . هرچند گاهی تلخ مینويسد که اين تلخی نيز بايد باشد تا طعم لذت به اوج برسد. بار اولی که با شبنم فکر در مورد سرزمين رويايی حرف میزديم، در ميان صحبتهای شبنم عزيز دريافتم که نويسنده‌ی اين سطور لطيف و پر طراوات برخلاف گمان من، پسر است. به شبنم گفتم: "می‌دونی من چقدر بارها بدون رودربايستی در کامنتها بی‌پروا با واژه‌های "نازنين"، "عزيزم" و غیره خطابش کرده‌ام؟ چه خوب شد که زودتر فهمیدم اگرنه باز به قربان صدقه رفتن با واژه‌هایی چون "خوشگلم، نازنینم " ادامه میدادم!" هرچند که دانستن اینکه خالق سرزمین رویایی "پسر" است در احساسم نسبت به این نوشته‌های لطیف و پرمایه تغییری به وجود نیامد و من همچنان یکی از وفاداران پرو پا قرص نوشته‌های اویم... تولد دو سالگی‌ات مبارک رویایی جان نازنین !

+ ناشناخته‌ها:
سالروز وبلاگت رو تبریک می‌گم. امیدوارم همیشه خوب و سرحال، پویا و جستجوگر باشی.

+ لانگ شات:
سهم ما از اين سلام گاه و بی‌گاه، همين يک‌وجب رفاقت بس

+ Lens Wide Open :
Dedicated to the Land of Dreams for all its beauties

+ من یک زنم:
هزار بار تبریک. کمی دیر به برنامه‌ات رسیدم که البته برای منی که همیشه تاخیر دارم تازگی نداره. اینجانب هستی خانم، هر بار که قبل از اینکه روی دریم لند کلیک کنم برات یک بوس آنچنانی میفرستم و آرزو میکنم دریافتش کنی و بعد کلی با نوشته‌هات حال میکنم و لذت میبرم از اینکه گهگاه با نوشته هات به یادم میندازی که به احساسات مردانه خودت آگاهی و مثل خواجه‌های حرم سرا خودت رو سانسور نمی‌کنی و یا به ضرب و زور ایما و اشاره به بقیه حالی نمی‌کنی که هنوز تستوسترون در بدنت ترشح میشه. تو از معدود آدمهایی هستی که میشه باهات یه دل سیر حرف زد و یه دل سیر مشروب خورد و مست کرد. چرا این رو میگم؟ نمیدونم من که حتی ندیدمت اما خوب برای خیلی چیزها احتیاجی به دلیل نیست خوشبختانه. عکس‌هایی گه گاهی میگذاری توی وبلاگت، محشره. منظورم نقاشی های مامان نیست، عکس‌هات گاهی بدجور آدم رو تو چاه میندازه اما نقاشی ها... واااای ی ی. خیلی فمینن هستن.

+ گل آقا:
سرزمين رويايی عزيز، دومين سال تولد سرزمين رويايی‌تان را تبريک می‌گوييم. هميشه موفق باشيد.

+ یک پزشک:
سلام ، دو سالگی وبلاگت مبارک. یک وبلاگ برای موفق بودن و جلب نظر دیگر وبلاگ‌‌نویس‌ها و مخاطبان باید مطالب متفاوتی داشته باشه و نویسنده‌اش بتونه دیدگاه خودش را به روشی متفاوت و جذاب بیان کنه. وبلاگ سرزمین رویایی هم یکی از همین وبلاگ‌هاست. خاطره شخصی که از این وبلاگ دارم و امیدوارم نوشتنش نویسنده خوب این وبلاگ را ناراحت نکنه اینه که تا مدتها ظاهر وبلاگ من را فریب داده بود و من تصور می‌کردم نویسنده‌اش یک خانمه! نمی‌دانم در قالب این وبلاگ چه چیزی بود که من این اشتباه را کردم. ولی وقتی یکی دو پست را خوندم که نویسنده سرزمین رویایی در مورد خودش در اونها نوشته بود ، متوجه اشتباهم شدم!
این مطلب را نوشتم برای اینکه یادداشت تکراری‌ای نفرستاده باشم ،‌والا خود نویسنده این وبلاگ از عمق علاقه من به خودش و وبلاگش مطلع هست.

Send   Print

دو روز دیگر ششمین سالگرد تولد بلاگستان فارسی زبان و دومین سالگرد تولد سرزمین رویایی است. تصمیم گرفتم دومین سال تولد دریم لند را با یادگاری‌های شما کامل کنم. اگر دوست دارید نقدی یا متنی درباره‌ی سرزمین رویایی بنویسید، حتمن تا صبح روز هشت سپتامبر برای من ای‌میل کنید. متن‌های ارسال شده را با نام نویسنده‌ی آن به عنوان حس و نگاه شما به فضای مجازی سرزمین رویایی منتشر خواهم کرد.

پ.ن. لطفن حداکثر در پنج خط.

Send   Print

در صف پمپ بنزین منتظر بودم که پیام تلفنی‌اش آمد. از جزیره‌ای به نام کوساداسی که ایرانی‌ها به کوشاداسی تغییرنام‌اش داده‌اند. نوشته بود با مایو کنار ساحل مدیترانه دراز کشیده‌اند. پسر‌های اینجا؛ مثل ایران با چشمانشان، تنشان را نمی‌بلعند. کسی نگاهشان نمی‌کند. سرش داغ شده بود از آبجوی تگری. حالی پرسید و جوابی برایش نوشتم. اینکه خوش بگذراند و مثل من خیامی باشد.

در همین حال در پمپ بنزین دعوا شده بود. مردی یقه‌ی دیگری را گرفته و ادعا می‌کرد او کارت سوختش را برداشته است. گلویش را به دستگاه پمپ فشار می‌داد و آن یکی فقط داد می‌زد. مردم جمع شدند تا تفریح جدیدی را تماشا کنند. با خودم گفتم اینها همان‌ها هستند که به دیدن اعدام‌ها و سنگسار‌ها می‌روند. سرم را روی فرمان گذاشتم و به این باتلاق سیاه فکر کردم. هر چقدر سعی کردم مثبت بیاندیشم، جز سیاهی رنگی ندیدم.

+ ...

Send   Print

امروز مریم از عود نوشته بود. هوس عود کردم. جای عود‌هایم روی یکی از طبقه‌های کتابخانه بود. ظهر یکی روشن کردم. هوا گرم بود. کولر زدم و رفتم زیر پتو. من تابستان‌ها هم با پتو می‌خوابم. سرمایی که هستم اما پتو را از زمانی دوست دارم که خانه‌ی مادربزرگ شب‌های تابستان توی بهار‌خواب با تشک‌های سنگین‌اش می‌خوابیدیم.

اینکه ما از هم تاثیر می‌گیریم جالب است. اینکه حس‌ها بین ما مشترک است و فقط طریقه‌ی بیان آن فرق دارد. و هر کدام از ما با کسانی بیشتر معاشرت می‌کنیم که طریقه‌ی بیانمان بیشترین شباهت را با هم داشته باشد. گاهی وقت‌ها بعضی متن‌ها را که می‌خوانم می‌توانم تصویرش را توی دفترم بکشم.

Send   Print

نامه را ببرید اتاق 302 طبقه‌چهار. آقای رئوف پاراف کنند. استعلامش هنوز به دست ما نرسیده. دستگاه فاکس خراب است. کپی بگیرید اصل را ببرید اتاق 101 آقای منشی‌پور امضا کنند. نه این را چرا آوردی اینجا. ببر اتاق 203 طبقه‌ی دوم. برو بگو بخشنامه شده از امروز باید آنها امضا کنند. برو اتاق 101 آقای منشی پور. آقای منشی‌پور پیش‌پای شما رفتند نماز. بیست دقیقه برای نماز تعطیل است. قد قامته الصلاه. اول نماز بعد کار. آقای منشی‌پور بعد از نماز تشریف بردند جلسه‌. آقای تقی‌زاده اتاق 407 می‌تواند به جای ایشان امضا کنند. آقای تقی‌زاده مرخصی هستند. شما چرا امروز آمدید. باید بیست روز پیش تلفن می‌کردید. فکر نکنم کارتان راه بیافتد. این کار خلاف قانون است. مدارکتان هم که ناقص است. پنج تا کپی از نامه بگیرید ببرید اتاق 303 آقای رجبی تایید کنند. مهر شده برای ما بیاورید تا در دستور جلسه قرار بگیرد. آقای رجبی بعد از نماز رفتند نهار. منتظر باشید برمی‌گردند.