اگر ذهنتان درگیر قواعد جاری و روتین زندگی است این پست را نخوانید.
او تنها دختری است که هنوز بعد از این چند ماه با او راحتم. حرف هم را میفهمیم و هم را دوست داریم. سهم او همان عاشقانهای است که تقدیم به بانو الف شد. ما در تمام دوران دوستی نزدیک و صمیمانهمان هم را محدود نکردیم. من خوشحال بودم اگر او لذت لحظهای با شخص دیگری میبرد و او همچنین.
دیشب آخر شب، برایم پیام کوتاه فرستاد که بالاخره با پسری که هشت سالی است دوستش دارد و چند روزی را در شهرشان می گذراند سک.س داشته. من اول سعی کردم بر خلاف همهی باورها و آنچه یاد گرفتهایم که عدهای آن را نرم جامعه میدانند خوشحال باشم. سعی کردم. این سعی کردن را تاکید دارم. خوشحال بودم او چند ساعتی را در آغوشی بوده که دوستش داشته و کسی او را ارضا کرده که او هم دوستش دارد. به هفتهی پیش و سک.س خودمان فکر کردم که چقدر هر دو از هم لذت میبریم همیشه. و بعد هم پس از رخوت تنهایمان صدای شاتر دوربین من و تن او روی پارچهی ساتن سفید.
من باید بدانم با چه کسی دوست هستم. روحش را درک کنم. چشمانش را بخوانم. لذت او را لذت خودم بدانم. و در طی همهی این سالها سعی کردهام از جملهی تو مال منی دوری کنم. کسی مال کسی نیست. هر کس متعلق به روحش و خواستههایش است. برای همین ازدواج را یک معامله خواندم. انسانها آزادند. دوست شما اگر آنقدر عاقل و دوستداشتنی است که شما او را به عنوان دوستتان انتخاب کردهاید پس باید به نظراتش و خواستههایش احترام بگذارید. او باید آنقدر شعور داشته باشد که بداند چه کسی را برای خوابیدن انتخاب میکند. اگر این شعور را در او پیدا کردید دیگر نگران نخواهید بود. خوشحالید که او لذتی را به تنش هدیه میکند. این موضوع برای کسانی که چنین خواستهای ندارند صدق نمیکند.
پ.ن. میدانم جملات بالا برای عدهی زیادی احمقانه خواهد بود.