زن نقش مثبت:
در خانه نشسته. چادر گلگلی دور کمر کنار حوض. همیشه گیچ و منگ. منتظر خواستگار است. سبزی پاک میکند. شبها با چادر نماز سفیدش با خدا صحبت میکند و دوربین روی لبان معصومش زوم میکند. آرایش ندارد و صورتش عین میت سفید است. با مردان که صحبت میکند سرش را پایین میاندازد. به آنچه قسمتش باشد اعتقاد دارد. برای حاجآقا سفره را روی زمین پهن میکند. میداند شوهرش به فکر زن دوم است اما هر چه خدا بخواهد راضی است به رضایش. وسعت فکرش به اندازهی مساحت آشپزخانه و حیاطی است که هر روز جارو میزند. پوشش او چادر سیاه است.
دیالوگ طلایی: حاجآقا شام قورمه سبزی داریم.
مرد نقش مثبت:
در مسجد نشسته به سقف نگاه میکند. تسبیح سبز رنگ دارد. ریش چوگندمی و نسبتن بلندی دارد. صدایش آرام و آهسته است که فقط خودش میشنود. معتمد اهالی و مسجد محل است. نمازش قضا نمیشود. وقتی ناراحت است دستی به ریشش میکشد و به آسمان نگاه میکند. کفشهایش خاکی است. به پنجره که نگاه میکند پرده را باد به داخل اتاق تکان میدهد. صورتش روحانی و آسمانی است بیشتر از پیامبران. سنگ صبور مشکلات دوستانش است. شبها قبل از خواب شبحی را میبیند که همهی مشکلاتش را با او در میان میگذارد. گاهی وقتها کارهایی میکند که صد دانشمند به فکرشان نمیرسد. او با آسمانها در ارتباط است. به جای خداحافظی میگوید یا علی. لبخند معصومی همیشه روی لبانش دارد. از مشکلات نمیترسد و با توکل به خدا آخر فیلم همه به رمز موفقیتش پی میبرند.
دیالوگ طلایی: حاج خانم به جای اینکه این همه غصه بخوری به خدا توکل کن. خدا از دل مومن خبر داره. انشاالله هر چی خیره پیش باشه.
زن نقش منفی:
مانتوی رنگی دارد. بیرون خانه کار میکند. خوشگل است. هفت من آرایش روی صورتش تپانده. ناز و عشوهی شتری برای همکار مردش میآید. عصبانی که میشود داد میزند. به چشمان مرد نامحرم خیره میشود. زرنگ است و با کسانی رفت و آمد دارد که نه شوهرش هستند نه برادرش نه پدرش. خندههایش جلف است و سبک. خواستگارهایش را بدون دلیل رد می کند. عاشق پسری است که قرار است روزی بیاید خواستگاری. روی حرف پدرش حرف میزند. موزیک با صدای بلند گوش میکند. در اتاقش را محکم میبندد. شاد است و بدون دلیل میخندد. چشمانش را باریک میکند و نقشههای شیطانی در سر دارد. موقع فکر کردناش به چیزی، دیوارهای خانه قرمز میشود و صدای زوزهی گرگ میآید.
دیالوگ طلایی: بابا جان هزار بار گفتم من با این پسرعموی یه لا قبای مافنگی ازدواج نمیکنم. چرا نمیفهمی؟ من میخوام برم خارج.
مرد نقش منفی:
صورتش را سه تیغه تراشیده است. پیراهن زرد و شلوار جین میپوشد. هیچ صحنهای دال بر نماز خواندن نمایش داده نمیشود. ماشین آخرین مدل سوار میشود. زندگی خانوادگی همراه با مشکل دارد. با اینکه ثروتمند است اما آرزوی یک کلبهی حقیرانه را دارد که سرش را آسوده شب به بالین بگذارد. کلاه بردار است. وقتی فکر میکند دستش را کنار لبش میگذارد. هر روز یک مدل لباس میپوشد. همه از او متنفراند. با صدای بلند قهقهه میزند. پایش را روی میز کارش می گذارد و تلفن صحبت می کند. به آبدارچی شرکتش فحش میدهد. تمام وقت بیرون خانه است و وقتی خانه میآید خسته است و حوصلهی بچهها و همسرش را ندارد. همهی آدمها را با پول میخرد. پول برایش خوشبختی نیاورده و زیر لب به بختش لعنت میفرستد. دایم قرص می خورد. لیوان آب را محکم روی میز میگذارد و لبش را با آستینش پاک میکند. افکار شیطانی دارد. وقتی میخوابد، در خواب صدای زوزهی سگ و گرگ میشنود.
دیالوگ طلایی: هاشم جنسها رو بفرست برای پسر ماشالله خان. سه روزه منتظرم چکهاشو نقد کنم بد مصب. ای لعنت به این زندگی که روز خوش توش ندیدیم پسر.
پ.ن. علت نوشتن این پست، سریالهای فوق احمقانهای است که در سالهای اخیر از بنگاه خبرپراکنی وطنی پخش میشود. نمیدانم چرا اکثر مردم به تلویزیون زل میزنند و برای پیشبینی پایان مضحک آن با هم صحبت میکنند. شاید آنها نمونههای واقعی این سریالها در زندگی هستند که یکی مثل خودشان دارد نقششان را بازی می کند !
+ آقای ضرغامی! با اجازه من هم از لندن گزارش میدهم
+ تلهپاتی بلاگرها: 23موقعیتی که سینماو تلویزیون ایران بدون آنها نمیدانستند چه کار کنند