اتفاق جالبی بود برایم. اولین بار بود در حضور خانوادهی دختری به خانهشان میرفتم. مثل یک دوست همجنس. همان که همیشه میگفتم همهی ما دنبالش هستیم اما نمیدانم چرا گاهی رنگهای دختر و پسر بودن همهی پس زمینهی ذهنمان را اشغال میکند. دیگر فضایی برای دوستی و خنده نمیماند. در اتاقش چرخی زدم. باید اعتراف کنم که چیدمان اتاق دخترها برای ما پسرها کلی جذاب است همیشه. عروسکهایی که به دیوار آویزاناند، عکسهای دوستان و میز آرایش شلوغ و به هم ریخته. خواهرش هم برایمان چای و شیرینی آورد. سه نفری نشستیم و حرف زدیم و کلی خندیدیم. کاش همیشه همه با هم دوست بودند.