ایمیل عاشقانهی دوستی نادیده، آنقدر زیبا بود که چند بخش از آن را با اجازهی خودش اینجا میآورم:
دوست ندارم انرزیام رو به سرعت نور در چند لحظه کوتاه به باد بدم و بعدش از سیگار، لذت ببرم و عجیبه که تو توی رویاهای من، این روح رو درک میکنی و تا میتونی به خودت و من زمان میدی، آنقدر که هر دو تا مون میتونیم تو آرامش غرق بشیم بدون اینکه از هم خسته شده باشیم و یا ذرهای از میلمون کم شده باشه. تو همیشه خیلی مختصری، یا نه ساده ای مثل نوشتههات. با دستهای من شروع میکنی و من با لبهای تو.
راستی میدونی برای من شبیه به هیچ کس نیستی؟ من هرگز تا به امروز نتونستهام برای تو شکلی تصور کنم. فرقی هم نمیکنه. هرگز برای لذت بردن از تو به تصویری احتیاج نداشتهام، اما صدا چرا. من همین لحظه، به همون وضوحی که عطرت رو حس میکنم میتونم صدات رو هم بشنوم. صدایی که بیخ گوشم زمزمه میکنه و اسمم رو به زبان میاره. صدات شبیه صداییه که من از بچگیهام به یاد دارم، قوی و با کشش اما آرام. و همین صداست که گهگاهی لبهام رو وادار به آرامش میکنه و بوسهها رو از من میدزده. نمیدونم دستهات در این بین کجا هستن. راستش رو بخواهی زیاد هم مهم نیست، هر جا که باشن، دور از من نیستن و هر چه که میکنن به طور یقین فقط هیزمی بر روی شعلههامون میندازن. میدونی من همیشه خودم رو تا روی سینه تو خواستهام نه بلندتر. نمیدونی جا گرفتن توی سینه کسی، اونهم طوری که درش حل بشی چقدر لذت بخشه.
حالا که من پر از طعم تو شدهام و دستهات بارها از روی برجستگی سینههای من گذشته، حالا که من زمزمههای تو رو از بر شدهام و لبهای تو تن من رو، باور کن که نوبت یک بازی کاملن عاشقانه است. من توی این بازی از سنگینی تن تو اونقدر لذت میبرم که تو از سنگینی من. نترس، فشار تن تو به اندازه است اما من همیشه از این هجوم، دچار دلهره میشم. دلهرهی اینکه نکنه از هیجان با هم بودن، فراموش کنیم چه میکنیم، یا خودمون رو یادمون بره و اصلا حواسمون پرت بشه و نفهمیم کی در هم غرق میشیم. من همیشه همین دلهره رو دارم. اما با اینحال یه جاهایی انگار خوب میدونم که این دلهره با تماس پاهای تو به پایان میرسه و انگار هیچ وقت نبوده و انگار خوابهای ترسناک بچگی بوده که با نوازش مادر به پایان رسیده.
هم تو و هم من، هر دو میدونیم که این انتظار چقدر بیدوامه. برای من هیچ فرقی نداره که تو رو از کدوم زاویه ببینم، چه موهام روی صورتت بریزه و تو رو به لبخند وادار کنه، و چه صورت تو روی چشمهای من سایه بندازه، باز من تشنه توام. راستی مگر توی این دریای طوفانی بینمون، چند بار در هم غوطه خوردیم و همراه موجها بالا و پایین رفتیم، که نفسهامون اینقدر به شماره افتاده؟
با تو پرواز میکنم. بوی تو آسمونم رو پر میکنه و من همه چیز رو پشت سرم جا میگذارم و با تو به یک سفر مگو میرم. هیچ چیز شیرینتر، وهم آورتر، مرموزتر، ویرانگرتر و وقیحتر از این نفسها و این هجوم نیست. هیچ چیز پوشانندهتر از برهنگی تو روی برهنگی من نیست و لمس هیچ پرنیانی، لذت بخشتر از لمس تن تو درون من نیست. ما با هم به اوج میرسیم، بی هیچ حرفی. موسیقی بیهمتای همآغوشی ما همچنان نواخته میشه و چه رقص زیبایی داریم من و تو. گرمای تن تو در وجود من چنان رخنه میکنه که من ذوب میشم. سیال ... هر دو روان میشیم ... در هم میریزیم ... و دریا میشیم. لحظهها به خیر دریای بیموج من.