انتظار یعنی بنشینم و به دانههای سبک برف نگاه کنم. یعنی فنجان چای را تا آخر سر بکشم و تو را در آن انتها جستجو کنم. تو همیشه آن دورهایی و دستان من همیشه کوتاه. تو هستی اما نه اینجا، نه کنار سایههای آشنا، نه کنار دل من، نه مقابل ملودیهای سوزناک سهتار مسعود شعاری. دلتنگیهای تو را میشود ربع پرده نواخت، در دستگاه اصفهان. انتظار یعنی تو باشی اما نه در آغوش من. یعنی تو باشی اما نه زیر خاطرات خیس و نمناک ذهن آشفتهی من. کسی آن دورها تو را صدا میزند. شاید او هم مثل من شبها با یاد تو میخوابد. بمان در ذهن من. بگذار با یادت بازی کنم. تو، تو که موهایت مثل دل من بیقرار است. در دلم برایت ضرب میگیرم. دستانت را به من بده. بچرخ ... بچرخ ... بچرخ.
پ.ن. در انتظار بانو سارا