هر چیز که آسان بدست آید، برایت معمولیتر خواهد بود. اگر برایش رنج بیشتری بکشی ارزشش بیشتر است. و آینده را با او گرانبهاتر مییابی. دوستی میگفت عشقها در نرسیدن دو یار جاودانه میشوند. تاریخ هم این را تکرار میکند. کجا دو عاشق و معشوق به هم در انتهای داستان رسیدهاند؟ هیچوقت. هرگز. آنها همیشه مرارت کشیدهاند و بر آهن گداختهی دلهایشان گریستهاند. همان دوست میگفت اگر رسیدنی در کار باشد آخر داستان، عشقشان از آن پس کمتر خواهد شد. و اگر بسوزند و حسرت بکشند، دوستداشتنشان رشد میکند مثل یک ساقهی ظریف و کوچک سرو، تا آسمان خواهد رفت. من به این حرف باور دارم.
و با شازده کوچولو که همیشه تنهایی من را شریکم بوده و نگذاشته دلم بگیرد، قرار گذاشتهایم که این نهال کوچک و ظریف سرو را تا آن آخر آسمان مراقبت کنیم. شاید روزی، یا یک بعدازظهر شاد تابستانی، یا شاید یک عصر غمگین پاییزی، بانو سارا نوشتههای من را خواند و فهمید که کسی اینجا نشسته و حرفهایش را با او عاشقانه نوشتهاست. تا آن روز شاید این سرو رعنای ما هم بزرگتر شود و بتوانیم با بچهها دورش بزک نمیر بهار مییاد بازی کنیم. من هم هر چه کاغذ سفید و خطخطی دارم را برایش عاشقانه مینویسم، آویزان میکنم به دیوارهای سرزمین رویایی. گاهی با سارا حرف میزنم در دلم، گاهی دعوا میکنیم، گاهی لجبازی. اینطوری بهتر است، کسی هم در دلم هست که با او صحبت کنم. بیهمدم نمیمانم. هزارتوی تنهایی من هم مثل هزارتوی فاصله متعلق به اوست. و میخواهم اعتراف کنم به پسری که این روزها را با او میگذارند حسودی میکنم.
ادامه ...
+ Damien Rice _ Accidental Babies _Olympia, Paris