دیشب بعد از کلی روز برایم نامه داده بود. آهسته بازش کردم چون حتمن میدانید در بعضی نامهها دل پیچیده است. باید مراقب بود مبادا بشکند. اسمش و جملههایش را که دیدم کسی در دلم از خوشحالی فریاد زد. ( هیچ وقت نفهمیدم او کیست و کجا زندگی میکند، فقط میدانم من را خیلی دوست دارد و گاهی آنقدر از ذوق من خوشحال میشود که فریاد میزند. البته بوده شبهایی که گریه می کرده و من اشکهایش را پاک کردهام ). جملهها را بلعیدم. یکبار کافی نبود. روی سیر تکرار افتاده بودم و وقتی تمام میشد دوباره از اول میخواندم. آنقدر چرخیدم که سرم گیج رفت و دلم پر شد از هوای سارا.
بعد چشمانم را بستم و تجسم کردم این جملهها را سارا دارد رودررو به من میگوید. صدایش را تجسم کردم و اداهایش را. تکهکلامهایش را و خندههایش را. ( این خیلی فکر خوبیاست که وقتی دلت برای کسی تنگ است او را مجسم کنی مقابلات نشسته. اگر دلتان زرنگ باشد میفهمد اینها همهاش خیال است، اگر نه میشود به راحتی گولش زد که آنقدر تنگ نشود تا دلدرد بگیرید ) تمام دیشب با شازده کوچولو بحث کردیم که برای روز عشق، من چه هدیهای از راه دور برایش بفرستم. دنیای شازده کوچولو خیلی از من بزرگتر است و برای همین بعضی پیشنهادهایش در زندگی نکبتبار ما آدمها نمیگنجید. مثلن یکی از پیشنهادهایش این بود که بیست و یک بادبادک قرمز بگیرم و رویش اسمش را بنویسم و از بالای پشتبام به باد بسپارم تا برایش ببرد. اما او نمیدانست بادهای ایران با بادهای اخترک ب 612 فرق دارد. بادهای ایران فقط بلدند برگهای زرد و نارنجی پاییزی را از روی زمین بلند کنند و همهی کوچه را با آنها فرش کنند. کمتر نسیمی را میشناسم که مهربان باشد و اهل نوازش برگهای زرد و رنجور پاییزی.
بعد از کلی گوش دادن به پیشنهادهای عجیب و غریب شازده کوچولو با هم به توافق رسیدیم که عکسهایی که از سارا گرفتم را برایش نقاشی کنیم و بفرستیم. آخر میدانید هر آدمی یک رنگ مخصوص به خودش دارد که خودش نمیداند. شاید فکر کند رنگش آبی است اما کسی که خیلی دوستش دارد او را نارنجی ببیند. بعضیها به این هاله هم میگویند. رنگهای صورت و چشمانش را آنطور که خودم و شازده کوچولو میدیدیم نقاشی کردیم. و همانطور که با مداد رنگیهایمان رنگ میکردیم قربان صدقهی صورتش میرفتیم. من بیشتر از نینی چشمان سیاهش تعریف میکردم که تا حالا چندین بار در دالانهای تودرتویش گم شدهام. اما شازده کوچولو بیشتر نگاه سارا را دوست دارد ( ما بیشتر وقتها با هم سلیقهمان یکی است اما برای اینکه نشان بدهیم با هم نظراتمان فرق دارد هر کدام سعی میکنیم طوری وانمود کنیم که کاملن با نظر دیگری مخالفیم ) موقع نقاشی کوهن گوش میدادیم. بارانی آبی معروف. نمیدانید که چقدر لذت دارد نقاشی کردن و همزمان عاشق موضوع نقاشی بودن و کوهن گوش دادن.