April 02, 2008
چون بارش بی‌انتهای رقص ستارگان

آرزوی تو هنوز در دلم هست. قاصدکی نیست که با نسیم دوری تو پرواز کند. می‌ماند مثل سنگی قدیمی و صیقلی در کف رودخانه. یاد تو و زندگی من به قرابتی بس شیرین دست‌یافته‌اند که گویی زندگی بدون دیگری ممکن نیست. و این دلتنگی‌های مدام دلم برای دستان تو، شرحی جدا در مرثیه‌ای اندوهگین می‌طلبد. نه این دوری‌ها و نه این فاصله‌های لعنتی نمی‌تواند یاد دستانت را از من بگیرد، نه این جاده‌های بی‌انتها و نه آن غربت لعنتی حتا.

دام غم شیرین‌ات در دلم پهن است. یاد خنده‌های کودکانه‌ات در قلبم تازه است و نرمش ابرگونه‌ی چشمانت به روی صدای من، هنوز در چشمم تر می‌شود. روزهای بی تو چون آسمان بدون ستاره چیزی کم دارد. اما بهار که بیاید با شکوفه‌ها، تو هم می‌آیی. تو که صدای چهچهه‌ی پرستو‌های مهاجری در صبح‌های زود بهاری، با بهار، دوباره خنده‌ات در خانه شکوفه می‌دهد.

ادامه ...


http://www.dreamlandblog.com/2008/04/02/p/01,58,35/