بانو بانو بانوی بالا بلند من، اینجا بهار است. درخت اقاقیا شکوفه زده و عصرهای ابری که به شما فکر میکنم از بوی آنها مست میشوم. بوی شما را یادم میآورد. راستش را بخواهید هر قدر به این فاصلهها فکر میکنم انگاری بیشتر میشوند جادههای پر پیچ و خم و دریاهای آبی با موجهای بلند. اینجا بهار است اما شکوفههای شما در دل من خیلی وقت است شکفتهاند. دل من خیلی وقت است بهاری است. در شهر شما هم اقاقیا هست بانو؟ این روزهای بهاری شما هم مست میشوید با بوی شکوفههایش؟ وقتی از زیر اقاقیای کوچهتان رد میشوید به من فکر میکنید؟ راستی اصلن من را یادتان هست؟
بانو بانو بانوی بالا بلند من، اینجا بهار است. درخت اقاقیا شکوفه زده و عصرهای ابری من چای احمد مینوشم به سلامتی شما. شما چه میکنید این روزها؟ همه چیز بر وفق مراد هست؟ میخندید هنوز از ته دل؟ دندانهای سفیدتان، لبهای خندانتان، چال گونهتان هنوز دل میبرد؟ بهار فصل عاشقیهای نیمهتمام است. بهار فصل شماست. با همهی اقاقیاهایش و بهارنارنجهایش که شما را به یادم میآورد. وقتی از زیر اقاقیای کوچهتان رد میشوید به من فکر میکنید؟ راستی اصلن من را یادتان هست؟
پ.ن. 10 روز