بالاخره جواب داد. همهی انرژی مثبت و نگاههای عاشقانهی من به اطرافیانم. کسی پیدا شد فهمید در چشمان ما از بدیها و پلیدیها خبری نیست. سه نفر هستیم. دست دادیم. قرارداد را خودم تایپ کردم. دوستم پرسید: مگر تو بلاگ داری که میتوانی فارسی خوب تایپ کنی؟ گفتم: نه چرا؟ روزهای خوب و روشن در راهاند. دلم ذوق میکند. هفتهی پیش زن فالگیر پیر چقدر راست گفت. بعد از یک هفته اولین جملهی حرفهایش اتفاق افتاد. فکر میکنیم چطور این استاد دانشگاه به من و دوستم اعتماد کرد؟ چه چیزی در دستان ما دید؟ دوستم به انرژی من اعتقاد دارد. امروز آنقدر رویاپردازی کردیم که خسته شدیم. برای ثبت در دفترچهی خاطراتم نوشتم. زندهباد زندگی.
+ آمد سحری ندا ز میخانهی ما
کای رند خراباتی دیوانهی ما
برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پرکنند پیمانهی ما
خیام
پ.ن. 1 روز.