آخرین جمعه و آخرین عصرش را با یاد تو میگذرانم بانو. تویی که از همهی هیبت زیبای قلبت برای من، تنها یادت نصیب میشود. و همهی وجودت و خندههایت و چشمان خمارت نصیب دیگران، جز یادت. خوب میدانم تنها من هستم که در روزهای دوری یادت میکنم. و میگویم اگر کنارم بودی و این موضوع را برایت تعریف میکردم حتمن میخندیدی یا شکلک در میآوردی و سرخوش و مهربان مرا به چای داغ عصرگاه دعوت میکردی.
کاش بودی و این عصرهای بارانی بهار را با موزیکهای تو سر میکردیم. تو که همیشه در دلم نت تنها و خوشصدای سل هستی در دستگاه اصفهان. کاش کمی مهربان بودی و من باز صدای خندهات را میشنیدم. کاش بودی، کاش مهربان بودی، کاش دلت با من بود، کاش طپشهای موزون قلبت مرا صدا میکرد، کاش بودی، کاش همهی آبیهای دنیا مثل تو فیروزهای بودند، کاش این ماهی تنهای دچار یادت را، در حوض آبی فیروزهایات، یاد میکردی. آن وقت مجبور نبودم عصرهای بهاری که به تو فکر میکنم در حوض فیروزهای وجود مقدسات، تنهای تنها با سایهی خودم در کف حوض حرف بزنم. کاش بودی ...
+ شیراز. خانهی زینتالملک. سایز بزرگتر را اینجا ببینید.