July 21, 2008
یادداشت‌های دفتر قهوه‌ای - دوم

:: 18 تیر 87:
+ اتاقی از آن خود ویرجینیا وولف را امروز تمام کردم. نمی‌دانستم در دانشکده‌های معروف دنیا هنوز تدریس می‌شود از 1928. او بیشتر به تفاوت زن و مرد در نویسندگی و شعر پرداخته است. علت کم بودن تعداد زنان را در ادبیات عدم استقلال مالی می‌داند. و یک اتاق با قفلی بر در و سالی 500 پوند درآمد را برای استقلال مالی و سپس استقلال فکری کافی می‌داند. او عقیده دارد استقلال مالی استقلال فکری به بار می‌آورد و استقلال فکری، شعر و بیداری نبوغ خفته در ذهن زن را. فقر را عامل سرکوب استعداد‌ها می‌داند و از نویسندگان و شاعران معروف انگلستان مثال می‌زند که اغلب آنها درجات بالای دانشگاهی داشته‌اند. عقیده دارد که یک داستان یا شعر آزاد باید زنانه مردانه باشد. هرچیزی که از روی تعصب روی کاغذ بیاید محکوم به مرگ است. تعصب انسان را کور می‌کند و متن ادبی حاصل از آن را ضعیف و ناتوان می‌سازد. او شکسپیر را یک نویسنده‌ی زنانه و مردانه می‌داند که ذهنش ورای تقسیم‌بندی جنسیتی و از بالا به انسان‌ها نگاه می‌کرده است. تولستوی را مثال می‌زند که سفر‌های کوتاه و بلندش از شهری به شهر دیگر منجر به رمان جنگ و صلح می‌شود. در حالیکه در قرن 18 و 19 میلادی اغلب زنان در پی یک ازدواج خوب و زیبایی و مد و خرید بوده‌اند. بی‌شک کسانی که در دنیا سیر و سیاحت نکرده‌اند و آدم‌ها و زندگی‌های گونه‌گون را ندیده‌اند، حرف کمتری برای گفتن دارند.

+ مستیم و هوشیار شهیدای شهر، خوابیم و بیدار شهیدای شهر، آخرش یه شب، ماه میاد بیرون، از سر اون کوه، بالای دره، روی این میدون، رد می‌شه خندون. یه شب ماه می‌یاد.
18 تیر فراموش‌نشدنی است.

:: 19 تیر 87:
+ فهمیدم نیرو‌های نظامی به انسان‌های احمق احتیاج دارند؛ هرچه‌قدر ابله‌تر باشی مقام بالاتری خواهی داشت.

:: 20 تیر 87:
+ امروز یکی می‌گفت: امریکا قصد دارد به ایران حمله کند. دیروز موشک‌های شهاب 3 آزمایش شدند. داشتم فکر می‌کردم آیا جانم را برای این کتاب 1984 به خطر خواهم انداخت؟ به این نتیجه رسیدم که نه! فکر کنم از محل جنگ فرار کنم. چرا برای پاره نشدن صقحات کتاب جانم را به خطر بیاندازم؟ هیچ دلیلی پیدا نکردم. دلم برای پلاک نقشه‌ی ایران که همیشه به گردنم بود تنگ شده، کشورم را دوست دارم اما نه 1984 را.

:: 21 تیر 87:
+ می‌شود با چال گونه‌ی تو عمری عاشقی کرد.

+ باید رو به منحنی‌های زیبای تنت عبادت کرد و دور حجم زیبای بودنت طواف.

:: 22 تیر 87:
+ کشوری که قیمت زمین و مسکن‌اش سریع‌تر از فرهنگ مردمش رشد کند، علیل و بیمار است.

+ امروز اجبارن رفتم مسجد نماز. گاهی وقت‌ها در زندگی باید کارهایی بکنی که بهشان اعتقاد نداری. محبور بودم این ننگ را تحمل کنم. کسی تا امروز من را در مسجد ندیده‌بود پس باید سنگینی نگاهشان را تحمل می‌کردم. مشکل من در این اوقات خندیدن است. وقتی موضوعی برایم خیلی مضحک است به سختی می‌توانم جلوی خنده‌ام را بگیرم. من دقیقن جلوی موذن بودم و نمی‌شد حتا لبخند بزنم. بیشتر در دلم می‌خندیدم. بعد از پایان نماز، نفر سمت راست من بنده‌های انگشتش را می‌شمرد و چیزی زیر لب می‌خواند. چند بار هم همه‌ به اطراف چرخیدند که سعی کردم از قافله عقب نمانم. در آخر هم همه سجده‌ی شکر به جا آوردند، نمی‌دانم برای کدام نعمت؟ من در دلم می‌گفتم: سجده برای کدوم خدا؟

:: 25 تیر 87:
+ شما هم گاهی با خاطره‌هاتان عشق‌بازی می‌کنید؟ نامه‌های قدیمی می‌خوانید و بغض می‌کنید؟ پیام‌های کوتاه دوستانتان را نگاه می‌دارید تا وقتی دلتان برایشان تنگ شد بخوانید؟ شما هم مثل من دیوانه‌ی رابطه‌های قدیمی و جدید دوستانه با همه‌ی احساسات پنهان‌اش هستید؟ هیچ چیز در دنیا مثل رابطه‌ی باشعور دو انسان، هیجان‌آمیز، رازآلود و پراحساس نیست.

+ نامه‌ای از دوستی قدیمی می‌خواندم که از سرزمین رویایی و نوشته‌های من خبر ندارد. نوشته بود: دیشب شازده‌ کوچولو را می‌خوندم به یادت افتادم. خوشحال شدم. از این رو که آن‌چیزی که واقعن هستم با آن چیزی که می‌نویسم فرقی ندارد. ماسک روی صورتم نیست تا خودم را موجه نشان بدهم. نوشته‌های من دقیقن همان چیزی است که هستم و فکر می‌کنم. خواه درست یا اشتباه!

ادامه دارد ...


http://www.dreamlandblog.com/2008/07/21/p/05,40,33/