September 22, 2008
برای هشت سپتامبر

چهارده روز پیش سرزمین رویایی سه ساله شد. این را که می‌نویسم محض یادآوری به خودم است. سالگرد‌ها را دوست دارم برای همین پارسال جشن تولد مفصلی گرفتیم. امسال هم در سفر بودم که امکان فرستادن یک تلگراف حتا به سرزمین رویایی نبود.

برای خیلی‌ها جنسیت نویسنده‌ی اینجا اهمیت دارد. نمی‌دانم چرا. چه فرق دارد نویسنده‌ پسر باشد یا دختر، گی باشد یا لز.بین، بای یا ترانس؟ وقتی از یک کتاب یا یک فیلم لذت می‌بریم، مهم است نویسنده یا کارگردانش چند سال دارد؟ مرد است یا زن؟ مجرد است یا متاهل؟

من شیرین‌ترین یا تلخ‌ترین لحظات زندگی یا افکارم را اینجا می‌نویسم. معمولن آن ثانیه‌هایی که خیلی از ما بر حسب عادت از دست می‌دهیم و نمی‌بینیم. سعی می‌کنم به تار و پود رابطه‌ها و لحظه‌ها دقیق نگاه کنم و احساسم را نسبت به آن ( درست یا غلط ) اینجا ثبت کنم. به گمانم از زندگی همین اشک‌ها و لبخند‌ها می‌ماند که در آینده‌ای نه چندان دور یادش خواهیم کرد، با افسوس یا بی. نوشتن از این احساس‌های ظریف و شکننده کار سختی است اما هنوز مصمم هستم.

شاید چند سال دیگر چکیده‌ی این متن‌های کوتاه و بلند یک کتاب جیبی شد که دختری در مترو دستش گرفت و خواند. آنقدر غرق شد که ایستگاه میرداماد یادش رفت پیاده شود. ایستگاه بعدی که پایش را بیرون گذاشت، نگاهش در دریای نگاه پسری با موهای فرفری سیاه و چشم‌های قهوه‌ای تیره غرق شد. دلش لرزید. و کسی در گوشش آهسته آواز خواند. یک آواز عاشقانه.

+ آن آواز عاشقانه را بشنوید. Helene Segara. Elle tu l'aimes


http://www.dreamlandblog.com/2008/09/22/p/03,52,32/