امشب شهابباران بود. مثل پارسال خواستم تا سلام سالیانهی خودم را به شهابهای سرگردان برسانم. جلوی خانهی کویریام را آبپاشی کردم. روی خاکهای کویر که آب بپاشی ار بویش مست میشوی. درختهایی که اطراف خانهام هستند را آب دادم. آب دادن تنها کاری است که شبهای کویری وقتی درختها بیدارند میتوانی برایشان انجام بدهی. ( دیشب صدای خنده و خوشحالی برگهای اکالیپتوس را شنیدم ). امشب با شازده کوچولو وسط کویر ایستادیم و به آسمان سیاه نگاه کردیم که گرد ستارههای نقرهای روی آن پاشیده بودند. راه شیری مثل یک دالان سفید و ابدی، آرام آن بالا خودنمایی میکرد.
شازده کوچولو هر شب سیارهاش را به من نشان میدهد و در حالیکه نفس عمیقی میکشد، میگوید: دلم برای گل رزم تنگ شده، به نظر تو اون الان داره چیکار میکنه؟ و منم درحالیکه به آسمان دقیقتر نگاه میکنم پاسخ میدهم: حتمن اون هم مثل من و تو برای خودش یه دوست خوب دست و پا کرده و دارن با دست ما رو به هم نشون میدن.
شبهای کویری تابستان زیر آسمان نقرهای پرستاره در حالیکه ماه کمی مانده تا کامل شود و گوشهی آسمان نشسته و طنازی میکند، با یک دوست خوب مثل شازده کوچولو خوش میگذرد. شبها در کویر احساس میکنی بین این همه ستاره در آسمان دیگر تنها نیستی، اگر با ستارهها حرف بزنید و به درددلهایشان گوش کنید آنها هم خاطرات قدیمی اما دستاولی دارند تا برایتان تعریف کنند.
پ.ن. متن متعلق به شب 22 مرداد