فقط کافی است دفتری قدیمی را باز کنید و دستخط کهنهی خودتان را مانده بر صفحات خستهی آن ببینید. دستخط تان هم مثل خودتان تغییر کرده است. من امشب با دیدن یک دفتر قدیمی به چهار یا پنج سال قبل پرتاب شدم. دوستان آن زمان متفاوت بودند. دنیایم متفاوت بود. آرزوهایم متفاوت بودند. رابطههایم دیگرگونه بود. این روزها خیلی از دوستان آن سالها دیگر ایران نیستند. از خیلی دیگر خبر ندارم. و بعضیها هم ازدواج کردند و ناپدید شدند، فقط اسمشان در دفتر من باقی مانده است.
همیشه همینطور است، سالها که میگذرند خودمان متوجه تغیرات ظاهری و روحی خودمان نمیشویم. حتمن باید عکسی قدیمی ببینیم یا یادداشتی کهنه گوشهی دفتری تا باورمان شود چقدر متفاوت شدهایم. کاملتر یا ناقصتر. احساس حسرتی که این لحظه در وجوت باقی میگذارد، اینست که دیگر نمیخواهی ادامه بدهی. گاهی وقتها انسانها دنبال کلید توقف زمان میگردند تا آن را برای همیشه در روزهای خوش جوانی نگاه دارند، افسوس که آن را تنها در رویاهای شبانه میتوانند بیابند.