+ سایز بزرگتر را اینجا ببینید. شیراز. سرای مشیر.
دیشب موقع خواب فکر میکردم اگر در یک لحظه بشود زمان را متوقف کرد و با یک دستگاه سنجش صوت همهی صداهای آن لحظه را تحلیل کرد، کدام جمله را بیشتر میشنویم: فاک یو یا لاو یو؟
بعضی وقتها باید خیلی خوشحال باشیم تکنولوژی آنقدر پیشرفت نکرده تا حقیقتهای تلخ را به ما مثل فیلمهای ترسناک در سالنهای تاریک نشان دهد.
Today is the third consecutive day of the brutal F-16 air strikes on Gaza Strip just at the time when the world is celebrating Christmas and New Year.
This has been the bloodiest attack on Palestine since 1948. The latest reports indicate that 310 people have been killed and 1,400 injured in the aerial strikes across the Gaza Strip since Saturday morning. Israel ’s Defense Minister Ehud Barak announced today that Israel is in an “all-out war with Hamas and its proxies” in Gaza.
Fears of a ground invasion is stronger that ever after Israel declared a military buffer zone around Gaza , closing off the strip and its 1.5 million residents to journalists and civilians. All this happens despite the official UN call for “Immediate Halt to All Violence”. The Israeli government picked the best time of year for their attacks. Since the international community is celebrating the Christmas and the New Year, then there will be a very little attention to the crimes and “Military Terrorism” held by Israel.
When protests against the Israeli attacks have been held throughout the world, there are some groups of people in Iran who do not identify with the bloodshed and oppression brought to Palestine nation by Israel in the past 60 years of conflict. And that is because the Iranian regime is claiming to support Palestine and being against Israel , therefore many people in and outside the country who do not like and support the Iranian government, do not share the same sympathy for the peoples of Palestine. In other words they follow the infamous saying that “The friend of our enemy is our enemy”. It is sad that separating the issues of the Middle East form the problems inside the country sometimes become a very difficult task to do.
We as a nation of reason and deep culture of intellect, should not let our feelings of dislike about one thing led us to dislike another. We can not and should not stay silent nor neutral toward the public massacres and crimes happening around the globe against the humanity.
+ Gaza
+ Should Obama defer to Bush on Gaza?
+ Israel's Endgame
+ Gaza ground invasion feared
+ Gaza: the logic of colonial power
+ Obama on the Siege of Gaza: No Comment
+ The Juicebox Mafia on Gaza
+ End unlawful attacks and meet Gaza's emergency needs
+ Egypt takes in first wounded from Gaza
+ Gaza: Why Israel and Hamas are trading rocket fire
+ Douglas Davis: High stakes in Gaza
+ Gaza madness
+ Israeli Navy pull in towards Gaza Port
+ Free Gaza boat will try to reach Strip
+ Gaza Operation Places Israel At Odds With Int’l Community
+ Gaza Crisis
+ Israeli Attacks Kill Over 310 in Gaza in One of Israel’s Bloodiest Attacks on Palestinians Since 1948
+ Gaza: We’ve Heard from Barak, But Not Barack
+ Israel Pushes Gaza Offensive as Death Toll Tops 300
+ GAZA VIGIL HEBDEN BRIDGE
+ In pictures: Gaza attack aftermath
+ Israeli troops withdraw from Gaza after sweep
+ In pictures: Israel's retaliatory attacks
+ Israeli Ground Forces Position Outside Gaza-- Jordanians Burn Israeli Flag In Parliament (Video)
+ GAZA UPDATE
+ Richard Boudreaux of the LA Times writes that Israel's goals in the Gaza Strip are vanishingly limited
+ White House Says Violence in Gaza Will Stop When Hamas Ends Rocket Fire
+ Gaza Strip Bombings 2008
+ Israeli troops mobilize as Gaza assault widens
+ Friendless In Gaza
+ DEMONSTRATE AGAINST THE ISRAELI ASSAULT ON GAZA!
+ Israel pounds Gaza for second day; 296 killed
+ The Bloody Saturday of Israel in Gaza
+ Gaza massacres
+ From Gaza, with Love
+ Raising Yousuf and Noor: diary of a Palestinian mother
+ Life must go on in Gaza and Sderot
+ Obama monitoring situation in Gaza
+ Podcasting from the Gaza Strip
+ Gaza massacres must spur us to action
+ Days After Calling Israeli Blockade of Gaza “A Crime Against Humanity
+ Tabula Gaza
+ Jouranlists say Gaza media blackout an unprecedented violation of press freedom
+ Chronic malnutrition in Gaza blamed on Israel
+ Security Council undermines justice and UN Charter
+ Gaza: "This is only the beginning"
+ Most Gaza casualties were non-combatants, civilians
+ Rights orgs: Israel's willful killings a war crime
+ Gaza: French Blogger Weighs In
+ Why Gaza? Why Now?
+ Attack on Gaza: As Usual, U.S. Media (And Most Liberals) Silent -- As Israeli Newspaper Raises Doubts
+ Tomorrow Will Be Too Late
+ 27th December attack on Gaza Strip - bombing in Rafah
+ Condemning Latest Israeli Gaza Attack Campaign
+ Israeli Attack On Gaza 27.12.2008
+ Israeli's murder hundreds in gaza air attack December 27 2008
+ Israel launches air strikes on Gaza
+ An independent TV broadcasting
+ Massive Israeli air raids on Gaza
+ "One-two-three-four / Occupation no more"
+ مرگبار ترین حملات اسرائیل علیه فلسطینیان در دو دهه اخیر
+ گروه حماس اجازه خروج مجروحان را برای مداوا در مصر نمی دهد(احمد ابولقیط وزیر خارجه مصر-فایل تصویری)
+ آمریکا: حماس مسئول حوادث غزه است
+ درخواست چپگرايان اسرائيل: حماس را به رسميت بشناسيد
+ كي مي ريزيد ليوان آبتان را پس؟
+ آیا اقدام اسراییل فرقی با نسلکشی هیتلر دارد؟
+ AGAINST THE ISRAELI ASSAULT ON GAZA
+ سومین روز حمله به غزه: ۳۰۰ کشته؛ ۱۴۰۰ زخمی
+ مرگ در غزه؛ خاک مرگ بر ما
+ ۲۲۰کشته در یک روز: شدیدترین حمله اسرائیل به غزه در ۴۰ سال اخیر
+ این کودکان هم سهمشان را از زندگی می خواستند!
+ عکس روز: آدم کشی بد است
+ غزه در آتش
+ جناب اوباما یک کلمه حرف زدند یا نه هنوز؟
+ اوضاع غزه از مرز عملیات نظامی گذشته
امروز روز خوبی بود. تمام عصر با قطعهی مریم گذشت. وقتی هم داخل اتاقم نبودم برای گلهای اتاقم میگذاشتم، تا حسابی لذت ببرند از اینکه گلهای اتاق من هستند. عصر رفتم معلم قدیمیام را دیدم. دلم برایش تنگ شده بود. سر کلاسش نشستم با شاگردهای جدیدش و یاد گذشته کردیم. سر شب رفتنم کتابفروشیام مورد علاقهام. چند تا کتاب برداشتم. بار دیگر شهری که دوست میداشتم، نادر ابراهیمی و عطر سنبل عطر کاج، جزایری دوما. مامان همیشه به من غر میزند که کتابهایی که میخری را من در کتابخانهام دارم. اما من یک مرض ناشناخته دارم که دلم میخواهد کتابهایم برای خودم باشد.
شب دیت (چه کلمهی فارسی را میشود جایگزین دیت یا راندوو کرد؟) داشتم. با خانوم الف. معلوم است که او هنوز بانو نشده است. فردا به سفر لندن میرفت و من در آخرین شب ایران بودنش دیدماش. با اینکه کلی کار داشت درخواستم را رد نکرد. او را بعد از سه سال میدیدم. عطر سنبل عطر کاج را دوتا خریدم. یکیاش برای او بود. امضا کردم بهش دادم. خیلی خوشحال شد. و من خوشحالتر که او را شاد کردم. شب، سالگرد ازدواج مامان و بابا بود. جشن گرفتیم و عکس. برایشان A Good Year را گذاشتم تا ببینند. دوستش داشتند. الان دوباره قطعهی مریم را گوش میکنم. چقدر خوب است معنی شعر یک قطعه را نفهمی، اما مطمئن باشی هر چه هست، شعر قشنگی باید باشد.
احتیاج به بغل دارم. یک بغل طولانی. بی هیچ حرفی. از آن بغلها که کسی فکر نکند باید پس از گذشت زمان خاصی تمام شود. از آن بغلها که بیمنت و خالص باشد. مهربان، نرم، دوستداشتنی.
+ رکورد طولانیترین بغل عمرم متعلق به من و بانو سین است.
+ Free Hugs Campaign
+ قبل از اینکه بمیرم باید یک کمپین Free Hug راه بیاندازم.
شعر: زندهیاد نادر ابراهیمی
تنظیم كننده برای اركستر: فریدون شهبازیان
خواننده: محمد نوری
+ گوش کنید: سفر به خاطر وطن
+ ببینید: سفر به خاطر وطن
برای آدمها جایی که در آن به دنیا میآیند با دیگر سرزمینها متفاوت است. به آن وطن میگویند. دوستداشتن وطن خوب است. پرستیدناش نه. پرستیدن هیچ چیز خوب نیست. وطن بعضیها مرز دارد. وطن بعضی دیگر بیمرز است؛ همهی دنیا است. بعضیها برای وطنشان جان میدهند. بعضیها به آن خیانت میکنند. بعضیها وطنشان در قلب کسانی است که دوستشان دارند. بعضیها وطنشان را خوار و ذلیل میکنند. قرار نبود اینطور باشد. اما شد. آنها مسبب بدترین خبرهای دنیا برای وطنشان هستند. آنها ایرانیان را همهجا کوچک و ذلیل کردهاند. فرهنگشان را و هویتشان را از آنها گرفتهاند. افسوس باید خورد که این نبود آنچه آن گربهی پیر و خسته به آن میاندیشید. حیف از این سرزمین باستانی که پرندههای عاشق برای کوچ از آن در آسمان صف کشیدهاند.
+ عکس: Lens Wide Open
+ با تشکر از: The Music Box
خودش را ابوالفضل معرفی کرد. من مسئول بودم تا اطلاعات او را برای استخدامش کامل کنم. تاریخ تولدش را که پرسیدم نمیدانست. در جیبهایش دنبال کاغذی میگشت که اطلاعات شخصیاش در آن باشد. در دلم کلی خندیدم، ولی بعد خودم را کلی نصیحت کردم. یعنی پشیمان شدم که به او خندیدم. فکر کردم شاید ابوالفضل هیچ وقت برایش تولدی گرفته نشده و او کادوهای روز تولدش را باز نکرده تا تاریخ آن روز یادش باشد.
بعد فکر کردم شاید از اینکه با من روبهرو شده، مضطرب شده باشد و برای همین فراموش کرده است. من سعی میکردم قیافهام را جدی بگیرم تا آدمهای جدیدی که برای استخدام به من مراجعه میکردند حساب کار دستشان بیاید و فکر نکنند تمام سوالهای من جنبهی شوخی و بازی دارد. بعد در حالیکه صدایش کمی میلرزید گفت: گاهی وقتها لکنت زبان دارم و نمیتوانم خوب حرف بزنم. بیشتر زمانی که عصبانی میشوم. سعی کردم با نگاهم به او بگویم خاطرجمع باشد لکنتزبانش نمیتواند مشکل خاصی برای او ایجاد کند. اما نمیدانم توانست نگاه من را بخواند یا نه؟
قصدم این نبود که در این مورد بنویسم. متن شادی را که خواندم تصمیم گرفتم همین الان قبل از اینکه از یادم برود بنویسماش. من خیلی وقتها آخر شب، قبل از خواب متنهایی را مینویسم و در ذهنم ویرایش میکنم و با خودم قرار میگذارم که یادم نرود ولی فردا صبح فراموشش کردهام.
بله ما هم دوچرخه سواری میکردیم و منتظر بودیم که عصر شود و در کوچه تکچرخ بزنیم. با دوچرخهی آبی ام که از خواهر بزرگم به من رسیده بود. و بعد که بزرگتر شدم و معدل ثلث سومم بالای هجده شد یک دوچرخهی نو و قرمز رنگ، بابا برایم خرید. ترمز صدادار بهترین روش نشان دادن مهارت بین بچههای کوچه بود. و تکهای کارتن که کنار چرخ جلو میگذاشتیم تا در حین حرکت صدای موتور از دوچرخهمان در بیاید. خیلی از آدم بزرگها طوری سوار دوچرخهشان میشدند که ما بچهها نمیتوانستیم. آنها پای چپشان را روی رکاب میگذاشتند و با پای راست میدویدند و آن را بعد از سرعت گرفتن از روی زین میگذاشتند روی رکاب سمت راست. ما بچههای کوچک خیلی سعی کردیم جلوی هم سن و سالهایمان نشان دهیم بزرگ شدیم و اینگونه سوار دوچرخههایمان شویم که بعضی وقتها محاسباتمان اشتباه از کار در میآمد و زمین میخوردیم.
زانوهای ما مثل آرنجها و کف دستهایمان خیلی از بعدازظهرهای تابستانهای داغ کودکی، آسفالت پر از چالهی کوچههای پیچ در پیچ را لمس میکردند. و بعد برای اینکه آبرویمان جلوی بقیه نرود با حالتی که نشان میداد زیاد دردمان نگرفته از زمین بلند میشدیم و سعی میکردیم گریه نکنیم. آن روزها فکر میکردیم آدمبزرگها اصلن گریه نمیکنند. چه اشتباه بزرگی.
+ ستاره کوچک: این روزها ...
خیلی دوست داشتم در این کشور لعنتی دادگاهی بود که میشد از صدای مضحک نالهی مسخرهی این مسجد شکایت کرد. مردکی که دارد مینالد سعی میکند حالت گریه و زاری به صدایش بدهد اما کاملن مشخص است که از آن حرامزادههایی است که تا پولش را پیش نگیرد حاضر نیست دهانش را با دندانهای پوسیده و گندیدهاش باز کند، تا نوحهاش را بخواند. بیشتر این روضهخوانها همینطوراند.
یک سری آدم بیکار و بیهنر که غیر از زرزر کردن کار دیگری بلد نیستند و شبهای مذهبی نانشان در روغن است. میروند بالای منبر و یکسره جملههای بیمعنی به هم میبافند و سعی میکنند اشک احمقهایی را که آنجا نشستهاند در بیاورند. من فکر نکنم کارشان در دنیا نمونه داشته باشد. یعنی کسی برای گریه انداختن بقیه پول بگیرد. آن هم با صدای نکره و مغزی به قد یک قمری.
مشکل اینجاست که دنیا این روزها آنقدر شلوغ و پلوغ شده است که الاغ هم صاحبش را نمیشناسد. در چنین روزگاری انسانهایی مثل این عده که برایتان گفتم میتوانند پول خوبی به جیب بزنند.
+ نامهی صادق هدایت: اذان و مناجات و زوزههای ربانی و عر و تیز سبحانی باید اماله کنم
نامه نوشتن از آن رسمهای شیرین گذشته است که عدهای فکر میکنند ایمیل دیگر نمیتواند جای دستخطهای قدیمی و شیرین آن را بگیرد. با تمیر زیبای روی پاکتش. به گمانم میشود با ایمیل جای پاکت و تمبر را تا حدی پرکرد. گرچه جای خالی نوستالژیک آنها هیچ وقت پرشدنی نیست. ( این بهانهای است در دست انسانهای فراموشکار و تنبل ). میشود به دوستانی که اینروزها گوشه و کنار دنیا پراکنده افتادهاند ایمیل زد و احوالی پرسید؛ به رسم قدیم و سیاق سالهای دور.
هیچ چیز بهتر از دیدن پستچی پیر بر در خانه نیست. حال که پرسیدن احوال دوستان دور و نزدیک آسانتر شده است تنبل نباشیم. نوشتن چند خط کوتاه برای دوستان قدیمی که خیلی وقت است از حالشان خبر نداریم این مژده را به آنها میدهد که هنوز در یادمان هستند. در انتظار جواب این نامهها نباشیم. انتظار یکی از خستهکنندهترین کارهای دنیا است. انرژی مثبت این کار برای ما تنها کافی است.
اتاقم را بوی نرگس در خودش غرق کرده است. و من ساکن کشتی شکستهی مستاصل در طوفان رایحهی نرگسهای بانو الف هستم. چند بار خواستم بنویسم اما نشد. داستان نرگسهای بانو الف را. تا یک ماه پیش روی کتابخانهی من خشک شده و خسته، دوام آوردند. تا اینکه پرپر شدند. گلبرگهای سفید و خشکشان دو سال تحمل کردند و خودشان را از دار ساقههای خشک آویزان نگاه داشتند.
امروز بعد از دو سال دوباره با بانو گلبازی کردیم. اولین چهارراه من برای خودمان دو شاخه رز قرمز گرفتم و چهارراه بعدی بانو دو شاخه نرگس سفید با گلهای زرد خندان. گذاشتمشان روی کتابخانه. جای قبلیها. امیدوارم بیشتر از دو سال دوام بیاورند. گرچه بعضی گلها را که از کسی کادو میگیری، وقتی شروع میکنند به خشک شدن تازه در دلت جوانه میزنند.
We, the undersigned, view the circumstances surrounding the Iranian authorities' arrest of Hossein Derakhshan (hoder.com), one of the most prominent Iranian bloggers, as extremely worrying. Derakhshan's disappearance, detention at an unknown location, lack of access to his family and attorneys, and the authorities' failure to provide clear information about his potential charges is a source of concern for us.
The Iranian blogging community is one of the largest and most vibrant in the world. From ordinary citizens to the President, a diverse and large number of Iranians are engaged in blogging. These bloggers encompass a wide spectrum of views and perspectives, and they play a vital role in open discussions of social, cultural and political affairs.
Unfortunately, in recent years, numerous websites and blogs have been routinely blocked by the authorities, and some bloggers have been harassed or detained. Derakhshan's detention is but the latest episode in this ongoing saga and is being viewed as an attempt to silence and intimidate the blogging community as a whole.
Derakhshan's own position regarding a number of prisoners of conscience in Iran has been a source of contention among the blogging community and has caused many to distance themselves from him. This, however, doesn't change the fact that the freedom of expression is sacred for all not just the ones with whom we agree.
We therefore categorically condemn the circumstances surrounding Derakhshan's arrest and detention and demand his immediate release.
ما امضا کنندگان ذیل، شرایط دستگیری حسین درخشان، یکی از سرشناس ترین بلاگرهای ایرانی، توسط مقامات ایران را به شدت نگران کننده می دانیم. ناپدید شدن، حبس در مکانی مجهول، عدم دسترسی به اعضای خانواده و وکلای مدافع، و اعلام نکردن اطلاعات شفاف در خصوص موارد اتهام احتمالی نامبرده همگی باعث نگرانی ما ست.
جامعه وبلاگ نویسان ایران یکی از فعال ترین و بزرگترین جوامع اینترنتی جهان است. از شهروندان معمولی تا رییس جمهور ایران، بسیاری به امر نوشتن در وبلاگهای مختلف مشغول اند. این وبلاگ نویسان دارای طیف وسیعی از عقاید و آرا هستند و نقش مهمی در مباحث اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی ایفا می کنند.
متاسفانه ظرف سالهای اخیر، وبسایت ها و وبلاگهای متعددی به صورت منظم توسط مقامات ایران فیلتر شده و شماری از وبلاگ نویسان با آزار و حبس روبرو شده اند. بازداشت حسین درخشان تنها آخرین نمونه از این نوع برخوردها ست و به نظر می آید این اقدام در راستای ایجاد رعب و واداشتن وبلاگ نویسان به سکوت طراحی شده است.
مواضع حسین درخشان در خصوص تعدادی از کسانی که بدلیل عقایدشان زندانی شده اند باعث رنجش جامعه وبلاگ نویسان ایرانی بوده و همین موجب شده بسیاری از آنان از وی دوری بجویند. با اینهمه، این موضوع این حقیقت را نفی نمی کند که آزادی بیان حقی مقدس است و باید برای همه در نظر گرفته شود، نه فقط کسانی که با آنها موافقیم.
بنابرین، ما از این منظر، به طور اصولی شرایط دستگیری و بازداشت حسین درخشان را محکوم می کنیم و خواهان آزادی فوری او هستیم.
+ امضا کنید.
+ برای دفاع از آزادی بیان امضا کردم نه پشتیبانی از شخص خاصی.
+ به آرشیو چند سالهی بهنود دیگر فکر میکنم که دست این آقا ماند و به او پس نداد.
ندایت را شنیدم. مرا صدا زدی. در آینه نگاه کردم. قلبم بود که از جانب تو نامم را میخواند. تو به راحتی و امنیت در قلبم نشستهای. تا همیشه.
مادربزرگ کسی است که با عینک ضخیم و صدای قرآن خواندنش معنی پیدا میکند. بابابزرگ کسی است که با زانوهای دردناکش و نانهای داغ دستش از نانوایی آشنای محل معنی پیدا میکند. مادربزرگ کسی است که مهربانی نگاهش و اشک چشمانش با بوی سیگار و صورت چروکیدهاش معنی پیدا میکند. بابابزرگ کسی است که با کت قهوهای کهنهی تنش ( که همیشه برای ما نوهها شکلات و خوراکی داخل جیبهایش داشت ) معنی پیدا میکند.
امشب، شب یلدا است و به پیشنهاد من همه خانهی قدیمی و گرم مادربزرگ مهربان آذریام جمع خواهیم شد. و بابابزرگ که سیزده سالی است تنها عکس دورهی جوانیاش روی رف و خاطرههای قدیمی از او، یادش را زنده نگه داشته است. امشب بهانهی خوبی است که دور هم جمع شویم. که بشینیم و خاطرههای چندین بار شنیده را دوباره بشنویم و با خندهی مهربان مادربزرگها و پدربزرگها بخندیم.
در ذهنتان تکمهی Record را بزنید وشبهای نایاب دورهم بودن را ضبط کنید، که شاید روزی تنها بودید و دلتان برای مادربزرگ مهربان و دورتان تنگ شد و خواستید دوباره شبی چون امشب را Play کنید. قدر با هم بودن را بدانیم. مادربزرگها و پدربزرگها را تنها نگذاریم و دورشان را شلوغ کنیم که روزی خودمان تنها خواهیم شد چون آنها. اگر شهرها و مرزها بین شما و آنها فاصلههای سربی کشیدهاند، یک تلفن و احوالپرسی کوتاه میتواند دل آنها را شاد کند. این شادیهای کوچک را که به دنیا میارزد از هم دریغ نکنیم. همیشه و همهوقت خانههای قدیمی بزرگترها گرم و شاد باد.
فکر میکنم هشت سالم بود. کلاس دوم ابتدایی بودم. شبهای طولانی زمستان شصت و هفت. با کتاب داستانم رفتم روی تخت بابا که داشت آماده میشد بخوابد. خواستم برایم داستانهای کتابم را بخواند. بابا جواب داد: من سواد ندارم. یادم میآید آن سالهای کودکی پس از آن شب، فکر میکردم بابا سواد ندارد. مدتی گذشت تا بفهمم بابا برای اینکه پسر کلاس دوم ابتداییاش خودش را مجبور به خواندن کتاب کند آن حرف را زده بود.
وقتی با بانو الف قدم میزدیم، خیلی راحت احساس میکردم مردها به بانو زل میزنند. بانو زیباست و چشمچرانی از خصوصیات بارز مردان ایرانی است. این زل زدن بقیه به او برایم حس جالبی را ایجاد میکرد. انگار گنج گرانبهایی در دستانم باشد و بقیه به او حسودی کنند. با اینکه این گنج در دستان من بود مال من نبود. بانو الف مال هیچکس نیست. و این برایم ارزشمند است. احساس خوبی بود.
روزی که پاسپورتم را بگیرم، افسوسم را برای این سرزمین در ادارهی گذرنامه جا خواهم گذاشت. و در اولین فرصت این کشور بداخلاق و کهنه و فرسوده را، کشور خسته را که به تمدن گذشتگانش مینازد هنوز، کشور مردم عصبی و پرخشاگر را، ترک خواهم کرد. همین.
آدم بزرگها دو دستهاند. وقتی به آنها خبر میدهی که با دوست پسر یا دختر جدیدی آشنا شدهای در منطقهی حساس زندگیشان قرار میگیرند. اینجاست که خود را به راحتی به تو معرفی میکنند با پرسیدن اولین سوال. راحت، بیدردسر و سریع.
گروه اول میپرسند: کجا پیدایش کردی؟ خوشگل یا خوشتیپ است؟ پولدار است؟ با هم سک.س کردید؟ باکره است یا؟ برایت پول خرج میکند؟ چند وقت است دوست هستید؟ مطمئن هستی که دوست دیگری ندارد؟ به تو وفادار است؟ چطور آشنا شدید؟
گروه دوم میپرسند: با هم میخندید از ته دل؟ با او خوشحال هستی؟ وقتی اولین بار به چشمانش نگاه کردی چیزی در دلت فرو ریخت؟ به او که فکر میکنی در دلت ذوق میکنی؟ در کنار میگساران به سلامتیاش مینوشی؟ در لحظههای خوب زندگیات آرزو میکنی کاش او هم بود؟ وقتی قهوهی تلخ مینوشی، دلت برای صدایش تنگ میشود؟ زیر باران بدون چتر قدم زدهاید؟ موزیک خوب که گوش میکنی دلت برایش تنگ میشود؟ شبها که میخوابید دور از هم، زیر لب به او شب بخیر می گویی؟
به دستان گروه دوم میشود فوت کرد. آرام و بیصدا. مثل پر. آخر وجودشان از پر است. قلبشان و فکرشان. کماند تعدادشان. اگر در دوستانتان هستند کسانی اینگونه، قدرشان را بدانید.