مادربزرگ کسی است که با عینک ضخیم و صدای قرآن خواندنش معنی پیدا میکند. بابابزرگ کسی است که با زانوهای دردناکش و نانهای داغ دستش از نانوایی آشنای محل معنی پیدا میکند. مادربزرگ کسی است که مهربانی نگاهش و اشک چشمانش با بوی سیگار و صورت چروکیدهاش معنی پیدا میکند. بابابزرگ کسی است که با کت قهوهای کهنهی تنش ( که همیشه برای ما نوهها شکلات و خوراکی داخل جیبهایش داشت ) معنی پیدا میکند.
امشب، شب یلدا است و به پیشنهاد من همه خانهی قدیمی و گرم مادربزرگ مهربان آذریام جمع خواهیم شد. و بابابزرگ که سیزده سالی است تنها عکس دورهی جوانیاش روی رف و خاطرههای قدیمی از او، یادش را زنده نگه داشته است. امشب بهانهی خوبی است که دور هم جمع شویم. که بشینیم و خاطرههای چندین بار شنیده را دوباره بشنویم و با خندهی مهربان مادربزرگها و پدربزرگها بخندیم.
در ذهنتان تکمهی Record را بزنید وشبهای نایاب دورهم بودن را ضبط کنید، که شاید روزی تنها بودید و دلتان برای مادربزرگ مهربان و دورتان تنگ شد و خواستید دوباره شبی چون امشب را Play کنید. قدر با هم بودن را بدانیم. مادربزرگها و پدربزرگها را تنها نگذاریم و دورشان را شلوغ کنیم که روزی خودمان تنها خواهیم شد چون آنها. اگر شهرها و مرزها بین شما و آنها فاصلههای سربی کشیدهاند، یک تلفن و احوالپرسی کوتاه میتواند دل آنها را شاد کند. این شادیهای کوچک را که به دنیا میارزد از هم دریغ نکنیم. همیشه و همهوقت خانههای قدیمی بزرگترها گرم و شاد باد.