امروز با مامان اساماس بازی میکردم. اولین بار بود که برایم نوشت: عاشقتم. منم برایش نوشتم: منم عاشقتم. و اولین بار بود که در طول زندگیام این جمله را به مامان میگفتم. احساس خوبی داشتم. من فکر میکنم با تمام اختلاف نظرها و دیدگاههایی که هر کدام از ما میتوانیم با مامان و باباها داشته باشیم، باید کاملن بهشان احترام بگذاریم. و نشان دهیم دوستشان داریم. هر چه باشد آنها اسمشان مامان و بابا است. باید عمیقن درک کنیم چه وقت زمان کوتاه آمدن در مقابل خواستهی آنهاست، چه وقت زمان سکوت، و چه وقت زمان به کرسی نشاندن نظر خودمان است.
من تازه به این واقعیت رسیدهام. اوایل دههی سوم زندگی برای من حداقل در سردرگمی دانشکده و دوستان و تفریح سپری شد. همهی ما چند سالی از جوانی را در غفلت وجود مامان و بابا میگذرانیم. و وقتی کمی سر عقل میآییم و به سی سال نزدیک میشویم قدرشان را بیشتر و بیشتر میدانیم. یادمان باشد هر چه زودتر به درک این واقعیت برسیم دیر است. همین امروز بهشان نشان دهید که دوستشان دارید. واقعیتهای شیرین زندگی را نباید در روز پدر و مادر و ولنتاین خلاصه کرد. من با این روزهای سمبولیک برای نشان دادن احساسات انسانی و رفع تکلیف از خود کاملن مخالفم. زندگی را عامهپسند و کسل میکند.