January 26, 2009
از یادگاری نوشتن

بعضی از آدم‌بزرگ‌ها می‌ترسند اگر نباشند در خاطر کسی نمانند. از یاد بروند و کسی یادی از آنها در دلش زنده نکند. بودنشان مهم است، وجود داشتن‌شان برابر است با حضورشان. عدم حضور نابودی هستی‌شان است. فکر می‌کنند چون وجود دارند پس دیگران آنها را می‌شناسند و در خیابان سلامی می‌دهند خشک و خالی به آنها حتا. اگر نباشند کسی نیست یک ظهر آفتابی یا حتا یک بعدازظهر دلگیر برفی یادشان کند. بگوید کاش بود. بگوید دلم تنگ است برایش. بگوید اگر نیست اما در قلب من حک شده است کارهایش و نامش.

پس چون اینگونه می‌اندیشند و وجودشان با یادشان و حضورشان برابر است، شروع می‌کنند به یادگاری نوشتن. روی تن مهربان درخت‌ها، گوشه‌ی دیواری، کنار رف یا پنجره حتا، یا روی نیمکت پارک. شاید نامشان و تاریخ آن روز (که یک روز معمولی هم بوده اتفاقن) آنها را از نیستی و فراموشی نجات دهد. آنها اینگونه در خاطر می‌مانند. با یک نام و یک تاریخ روی نیمکت سرد پارک.


http://www.dreamlandblog.com/2009/01/26/p/02,05,33/