در کویر من امروز آفتاب دلچسبی در سینهی آسمان مثل یک تکمهی بزرگ روی پیراهنی قدیمی نشسته است. از آن آفتابهای ملایم زمستانی که زیرش نه تنها تنت داغ نمیشود بلکه بیشتر لذت میبری از اینکه آرام خورشید روی پوستت غلت بخورد. زیر آفتاب نشستم و صورت و دستانم را به آفتاب سپردم. چند گنجشک جلد، آن طرفتر دنبال هم میپریدند. ابری در آسمان پیدا نبود. نسیم ملایم خنکی گرمای آرام خورشید را روی تنم میرقصاند. اینکه عدهای فکر میکنند آفتاب گرفتن تنها کار آدمهای بورژوا و بیغم است فرضیهای نادرست است.
به گمانم هر کس اگر قصد این را داشته باشد که از زندگی و این بار لذتبخش هستی لذت ببرد، باید بتواند از تکتک فرصتهای غیر قابل بازگشت و بیهمتا استفاده کند. بیشتر ما در روزهای زمستانی آفتاب نرم و نازک را میبینیم که حتا ظهرها نزدیک افق صورتمان را نوازش میکند، اما کیست که ناگهان به فکرش برسد و روزمرههایش را متوقف کند و صورتش را سمت آسمان بگرداند و نفس عمیقی بکشد و لذت آفتاب زمستان را برای روزهای داغ تابستان در تنش ذخیره کند؟ خوشبختی همین لحظههای کوتاه است که به سادگی آنها را از دست میدهیم.