من با رسمیترین لباس و تعارفات وارد جلسه شدم و تو را دیدم که پشت میز نشسته بودی و در نهایت آداب و ادب و احترام جلسه را شروع کردی. هیچ کس متوجه رنگ نگاههای من و تو نمیشد و این بسیار هیجانانگیز بود. هیچ کدام از مردان و زنان باوقار و رسمی این میز در این جلسهی لعنتی نمیفهمیدند که ما چگونه با هر نگاه چندین جمله صحبت میکنیم.
من به یاد اروتیکترین زمزمههای تو میافتادم که دیشب در آغوشم میگفتی و زیباترین نالههای دنیا، و با هر ضربهی من کمی بالا و پایین میرفتی و اکنون در این لباس رسمی مقابل من نشستهای. و ما چقدر لذت میبریم از این مراسم خشک و حرفهای پوچ بعد از یک شب طولانی و گنگ، غرق در خلسهی شراب و داغ در دَوَران آغوش هم و گیج از لرزش آرام دستهایمان، روی آهن گداختهی تنهایی که پستی و بلندیهایش برایمان آشناست.
+ برای بانو الف