Send   Print

سخنان امروز آقای سخنگو برای همه‌ی ما آشناست. هفته‌ای یا روزی نیست که چنین تیتر‌هایی در روزنامه‌ها با حروف بزرگ و بولد جلب توجه نکنند. اگر چنین بشود ما چنان می‌کنیم. گشت ارشاد فلان می‌کند. اراذل و اوباش را به سزای اعمالشان می‌رسانیم. قاچاقچیان مواد مخدر را، مافیای رانت‌خواری را، امثال شهرام جزایری را، آنان که از فلان و فلان چیز در سایت‌ها و روزنامه‌هایشان بنویسند را اینطور و آنطور می‌کنیم.

تهدید و تهدید و حمله، به خود، به خودی، به هم‌وطن غیرخودی، به دانشجو، به سیاستمدار خسته، به دنیا. این ادبیات امروز سیاست ایران است. تصویرش را در جامعه زمانی می‌بینیم که در خیابانی دو ماشین با کوچکترین برخورد وقت را مغتنم می‌دانند تا عقده‌ی این سال‌ها را بر سر راننده‌ی مقابل خالی کنند. یقه‌ی هم می‌گیرند و های و هوی و مردم جمع می‌شوند و ادامه‌اش را می‌دانید.

معلمی که می‌داند زاویه‌ی قائمه نود درجه است، ترس از این ندارد که شاگردان کنجکاوش با گونیا و خط‌‌کش و نقاله به جان دفترشان بیفتند و بخواهند ثابت کنند که نود درجه نیست. دست و پای معلم نمی‌لرزد، صدایش را بلند نمی‌کند و کودکان سرخوش کلاسش را به جرم تجربه و بلند گفتن آنچه او نمی‌پسند فلک نمی‌کند. جز آنکه شاید در نود درجه بودن زاویه‌اش، خود شک داشته باشد. آن وقت از گردش آزاد اطلاعات می‌ترسد، از دریچه‌های روبه‌نور می‌ترسد، از پرسیدن و سوال و زیر سوال رفتن می‌ترسد. حرف همان است که او زمزمه می‌کند و اندیشه همان که او می‌پسندد. این دیکتاتوری است. در ذهن ما، در خانواده‌های ما، در شهر و در کشور می‌تواند مصداق داشته باشد. حال هرچه با بزک و دوزک دموکراسی رنگش کنیم تا به سخن درآید تشخیص صدای کلاغ از چهچهه‌ی بلبل کار گرانی نیست.